عکاسی ماکرو
گفتگو با باربد صفایی
متن گفتگو مصطفی عرفانی با باربد صفایی
مصطفی عرفانی: باربد صفایی! خوش اومدی به ویدیوکست در باب عکاسی.
باربد صفایی: سلام. خوشحالم که امروز پیش شما هستم. امیدوارم که صحبتهای خوبی داشته باشیم.
مصطفی عرفانی: اگه بخوایم شاخههای مختلف عکاسی رو تقسیمبندی کنیم، ما عکاسی هنری داریم، صنعتی داریم و علمی. کاری که تو انجام میدی، عکاسی ماکروی علمی هستش. یه مقدمهای برای ما بگو که توی این سالها چه اقداماتی توی عکاسی ماکرو توی ایران انجام شده و آیا اینکه تو نفر اول هستی، یا اشخاص دیگهای قبل از تو بودن؟
باربد صفایی: باید بگم که خب ما متأسفانه تو همین دوران کرونا، استاد عزیز جناب فرزانه رو از دست دادیم؛ که ایشون کتاب درمورد ماکروگرافی نوشته بودن. و به غیر از من هم بله؛ دوستان دیگهای هستن که علاقهمند هستن؛ حالا چه به بحث پروانهها، چه بحث عنکبوتها و بیمهرهها، چه خزندگان و دوزیستان که معمولاً کوچکترین گروه تو مهرهدارها هستن، دوستان زیادی هستن که فعالیت میکنن. اما خب گاهاً بهصورت آماتوری، گاهاً بهصورت حالا به قول گفتنی تفریحی و حالا بهعنوان یه هابیست (habits) [۱:۲۷] این کار رو میکنن. بعضیها هم نه؛ واقعاً بهصورت حرفهای این کار رو انجام میدن؛ مثلاً دوست عزیزم، آقای مهاجران، جزء کسایی هستش که ما مدتی در سازمان محیطزیست با همدیگه ماکروگرافی خیلی سنگین و خیلی به قول گفتنی فشردهای رو انجام دادیم. دوستان زیادی هستن که علاقه دارن و اتفاقاً ماکروگرافی جزء اون بخشهای عکاسی هستش که اعتیاد میاره؛ وقتی واردش شدی، دیگه نمیتونی واقعاً ازش بگذری؛ چون با یه دیتلهایی آدم آشنا میشه توش که کمتر توی بقیهٔ مواقع میبینید. مثلاً شما توی عکاسی منظره، هر چهقدر هم که جلوی یه جنگل خیلی زیبا باشید و عکس بگیرید و این حرفها، درختها همه یهشکل هستن. اما وقتی وارد عکاسی ماکرو میشی، یهدفعه یه دنیای دیگهاس و هر فرد و هر گونهای رو باهم دیگه یک مقایسه میکنی، حتی چشمشون رو میخوای بگیری، حتی میخوای دستشون، پاشون رو میخوای بگیری، حتی گاهی اوقات پوستشون رو میخوای بگیری، حتی در یک گونهٔ مشابه، دو فرد با همدیگه تفاوتهای چشمگیری دارن؛ بنابراین چیزی هستش که بهنظر من یه کم از این نظر اعتیادآوره؛ یعنی شما هر چهقدر که عکس میگیری، باز میگی این رنگش رو ندارم؛ این طرحش رو ندارم؛ و میمونی توش و باید ادامه بدی.
مصطفی عرفانی: دانشگاه چی خوندی؟
باربد صفایی: من سال ۷۷ وارد دانشگاه شدم. اونموقع کشاورزی میخوندم. بعد با دوستان دانشگاه تهران- شمال که محیطزیست بودن و همسر خودم، شروع کردیم با بچههای محیطزیست بیرون رفتن؛ حالا پارکهای ملی و اینور- اونور. بعد تغییر رشته دادم، اومدم روی محیطزیست، بعد توی کارشناسی ارشد رفتم سراغ تنوع زیستی و زیستگاهها؛ یعنی از نظر من وقتی عکس میگیرم، یا دارم از تنوع زیستی عکس میگیرم؛ و اگر عکاسی منظره میکنم، از زیستگاه دارم عکس میگیرم. یعنی از این نظر اون چیزی هستش که بتونه جواب خواستههای من رو تو مطالعاتم بتونه بده؛ اینجوری نیستش که فقط برای زیبایی بخوام از یک منظرهای عکس بگیرم. اگر عکاسی منظره باشه، قاعدتاً من میخوام زیستگاه رو ثبت کنم؛ بنابراین تو نور خیلی اتفاقاً نور زیاد و با شفافیت بالا، برعکس دوستانی که معمولاً عکاسی منظره میکنن و بعضیموقعها فقط میخوان آسمون خیلی خوشرنگی باشه، من مجبور هستم طوری عکس بگیرم که کل اون زیستگاه رو بتونم برای یک مثلاً کتاب مثلاً به نمایش بگذارم. در مورد گونهها هم خب بسته به اون هدفی که دنبال میشه، برام متفاوته دیگه. مثلاً تو خزندهها دنبال یهسری المانها هستم. توی دوزیستها گاهاً المانهام فرق میکنه؛ اما بیشتر روی بحث مهرهدارها توی خزندگان و دوزیستان من عکاسی ماکروگرافی میکنم؛ بعضی مواقع هم تو پروژهها مجبور میشم، یا قسمتم میشه که از پروانه و عنکبوت و چیزهای دیگه هم عکس بگیرم که دیگه نور علی نور میشه دیگه؛ چون گونهها رو من نمیشناسم، دوستان دیگر هم که متخصص هستن میان حتی برام این رو شناسایی میکنن. وقتی شما بدونی مثلاً این گونه چی هست، یعنی ارزش اون عکس شاید دهها برابر بیشتر بشه. بهطور مثال میگم، توی عکاسی پرتره مثلاً از آقای انتظامی وقتی عکس میگیرن، چون همه میدونن این آقای انتظامی هست، بنابراین ارزش اون عکس قاعدتاً افزایش پیدا میکنه. ما هم میتونیم از خیلی چیزها تو ماکرو گرافی عکس بگیریم اما تا زمانیکه نمیدونیم چه گونهای هست، یا مثلاً گونه بومزاد خود ماست، فقط در کشور ماست، این ارزش عکس تقریباً برابره با عکسهای دیگه؛ اما وقتی متوجه میشیم یه گونهٔ اندمیک (Endemic) بوده، فقط در کشور ما دیده میشه، و الان هم مثلاً فصل زادآوریش بوده مثلاً ازش عکس گرفتیم، ارزش اون عکس یهذره برای خود من بهعنوان عکاس تغییر میکنه؛ که تو پروژهها و اکثر مواقع که با سازمان محیطزیست کار میکنم، این اتفاق برای خود من خیلی جالبه که این نهایتاً تبدیل میشه به یه پوستری، تبدیل میشه به یه به قول گفتنی کتابی که همگان میتونن ازش استفاده کنن و دیگه تو آرشیو من نمیمونه؛ چون هزاران عکس هستش که ما تو آرشیومون میمونه و قاعدتاً استفادهٔ خاصی ازشون نمیشه؛ و ما مثل بعضی از کشورها موزههایی نداریم که بریم عکسهامون رو تحویل اون موزهها بدیم و بایگانی بشه اونجا، و نهایتاً اگر بعد از مرگ من این عکسها ممکنه تو یهسری هارد باشه و بعد بگن که خب! که چی؟ این هاردها رو پاک کنن یا بذارنشون کنار یا بره خاک بخوره. این چیزی که معمولاً برای همهٔ عکاسها اتفاق میفته، این هستش که خب عکسها بعد از اینکه اون فرد از بین رفت، قاعدتاً استفاده نمیشه؛ یا اگر بخواد استفاده بشه، بهندرت. مثلاً یا حالا به قول گفتنی اون پرترههای خاص مثلاً استفاده میشه. ای کاش میشد تو کشور ما هم! یعنی واقعاً اینجوری باشه که مردم عکسهایی که میگیرن رو به یک موزهای، به یک محلی، حتی از زیستگاهها، حتی از گونههای مختلف، اهدا کنن و این بمونه بهعنوان یه ثروت ملی مثل داستان موزههای تاریخ طبیعی؛ موزههای سکه، باستانشناسی، اینها؛ این عکسها هم بایگانی میشد و میموند. اینجوری خیلی خوب بود به نظرم.
مصطفی عرفانی: بیا یه مروری انجام بدیم که اینکه تو، توی دانشگاه چی خوندی؟ و نقطه تلاقیش با عکاسی کجا اتفاق افتاده؟
باربد صفایی: زنیت ۱۲۲ برای ماها تو سن۴۰-۴۱ سالگی، الان، سالهای ۶۹-۷۰ تا هفتاد و دو – سه، زنیت ۱۲۲ که اومد، تقریباً اکثر خونهها اونهایی که علاقهمند بودن به عکاسی، این دوربین سروکلهاش پیدا شد. برای من هم همینطوری بود؛ یعنی پدرم برام یه دونه زنیت ۱۲۲ گرفت و گفت یه ذره هم عکاسی یاد بگیر. چون من خیلی آدم عجولی هستم و پدرم میدید که اصلاً هیچ علاقهای به نقاشی و چیزهایی که بخوام بشینم و نمیدونم وقت صرف کنم، ندارم؛ یک دونه زنیت بهم داد. یه مدتی اتفاقاً با اون عکس میگرفتم. اما عکاسی بهصورت حرفهای رو میتونم بگم از ۲۰۰۷ -۸ شروع کردم؛ یعنی خیلی جدی شد برام…
مصطفی عرفانی: تو حین تحصیلت بودش؟
باربد صفایی: بعد از تحصیل بود.
مصطفی عرفانی: بعد از تحصیل…
باربد صفایی: یه پروژهای گرفته بودیم برای یه اطلسی که میخواستیم کار بکنیم، و بعد رفتیم سراغ اینکه خب عکسها رو جمعآوری کنیم، دیدیم اصلاً عکس وجود نداره تو اون زمینه. یا اگر هم هست، عکسها با کیفیت نامناسبی هست که وقتی ما اینها رو میچینیم کنار همدیگه، از نظر رنگ و شکل و این حرفها به همدیگه نمیخوره. یه چیز خیلی خیلی عجیبی که همون زمان من ابتدا به ساکن فهمیدم و حدود میگم سال دوهزار و هفت و هشت بود، متوجهش شدم، این بود که هر کسی میخواد از خزنده، دوزیستی، چیزی تو این مایهها عکس بگیره، از بالا ازش عکس میگیره؛ هیچکس از کنار و از…
مصطفی عرفانی: آی انگل در حقیقت…
باربد صفایی: آی انگل نیستش باهاش و همه دارن از بالا ازش عکس میگیرن؛ بنابراین مجبور بودیم دیگه شروع کنیم آستینها رو بالا بزنیم برای عکاسی و دیگه از اون به بعد یهکم جدی شد. و میتونم بگم تقریباً سال ۲۰۱۰ اولین لنز و دوربین حرفهایام رو گرفتم که دیگه از اون به بعد کارم خیلی به قول گفتنی بهنظر خودم…
مصطفی عرفانی: متمایز شدش.
باربد صفایی: متمایز شد. وقتی که آدم میذاره به نسبت اونچیزی که مثلاً برداشت میکنه، من عکسهای قبل از اون رو تقریباً هیچوقت دیگه استفاده نکردم.
مصطفی عرفانی: در این مدتی که عکاسی رو انجام میدی، دورهای، کلاسی رفتی؛ یا بهصورت تجربی عکاسی رو یاد گرفتی و انجام میدی؟
باربد صفایی: نه. در حد خوندن چندتا کتاب گاید لاین که حالا نور چیه، نمیدونم مثلاً دیافراگم چیه، سرعت چیه و این حرفها، و بعدش توی بحث ماکرو ما رفرنسی نداشتیم تا همین کتاب استاد فرزانه که متأسفانه از دستشون دادیم. ما برای ماکروگرافی رفرنسی در فارسی نداشتیم؛ یک چندتا مقالهٔ انگلیسی بود که اتفاقاً کتابش رو از نمایشگاه کتاب یه دونه خریدم، اون رو هم زیر و رو کردم؛ اما بیشتر از همه فیلدگایدهایی که توی بحث حالا حیات وحش دنیا بود، مثل اونهایی که دیکی [۱۰:۵۵] چاپ میکنه یا گروههای دیگه چاپ میکنن، این فیلد گایدها (Field Guides) بود که به من ویو رو نشون میداد. اِ! این زاویه اینجوری باشه چهقدر خوبه. یا مثلاً اگر از چشمش هم عکس داشته باشم، دستش هم داشته باشم، پوستش هم داشته باشم، مثلاً اینجا بهکار میاد. این فیلد گایدها (Field Guides) یه ذره میتونم بگم، دید من رو به نوع عکاسی متفاوت کرد. گاهی اوقات مثلاً فکر میکردم اگر کلاً اگر فلو باشه، خیلی هنری. بعد که وارد کار شدم دیدم نه، اتفاقاً اصلاً نباید اینجوری باشه تو کار من. باید یه طوری باشه که همه تمام خصوصیات رو ببینن؛ بنابراین استفاده از فلاش برای عکاسها معمولاً اینطور هستش که قداست عکس رو میاره پایین دیگه، اگه اشتباه نگم. دیگه برای من استفاده از فلاش شده بود جای یه امر روتین؛ چون باید من حتی با رینگ فلاش تو شب از گونه عکس میگرفتم، و اون عکس و اون زاویه طوری میبود که بتونه کلیّت رو نشون بده؛ یعنی لازم نباشه من از ۱۰ عکس استفاده کنم. با یه عکس بتونم کل داستان رو نشون مخاطبم بدم؛ چون یه صفحه مثلاً از کتاب مربوط به اینگونه هست؛ همهٔ صفحات رو که قرار نیستش که ما رو یه گونهٔ خاص کار کنیم.
مصطفی عرفانی: عکس برای دنیای علم نقش مهمی ایفا میکنه. ما عکاسی از آسمان رو داریم، عکاسی پزشکی رو داریم، از موجودات ریز و میکروسکوپی داریم. از اونجاییکه نقطهٔ عطف همهٔ اینها اینه که اون شخصی که داره عکاسی انجام میده، با اون دانش و علمی که مربوط به اون حوزه هستش آشنایی و تسلط کامل داشته باشه، تو در این مدتی که عکاسی میکنی، با چه چالشهایی روبرو بودی؟
باربد صفایی: خب! برای خود من همیشه اینجوری بود که فکر میکردم خب عکاسی منظره مثلاً خیلی عکاسی پیچیدهایه. خب؟ اما برای من اتفاقاً خیلی راحت بود؛ چون من میخواستم کلیّت رو نشون بدم، چالشی باهاش نداشتم. اما وقتی میاومدم رو دیتیل گونهها، مثلاً میخواستم یک شاخکی رو در یک پروانه نشون بدم، یا مثلاً کف پای یک مارمولک رو مثلاً میخوام مثلاً اون پرزهاش رو نشون بدم، یا بیام تفاوت… میدونی؟ چون مثلاً کف پای یه مارمولک نشون میده که یکیشون رو دیوار راه میره، یکیشون مثلاً روی صخره میتونه راه بره، یکیشون میتونه رو ماسه راه بره؛ این تفاوت رو من دقیقاً باید با عکاسی صنعتی جبران میکردم؛ یعنی باید بهعنوان مثلاً یه محصولی به این نگاه میکردم که من میخوام اون دیتیل رو به مخاطبم نشون بدم. پس اینجا تازه من مشکلاتم شروع میشد. چون تو بیابونه، من دلم نمیخواد که بهعنوان یه حفاظتگر از حیاتوحش، حیوون رو از بیابون خارج کنم یا از صحرا…
مصطفی عرفانی: محیطزیستش..
باربد صفایی: محیط زیستش خارج کنم، بیارمش شهر تو آتلیه عکس بگیرم. پس تازه چالشها اینجا شروع میشه که شما چه دیافی، چه سرعتی، چهقدر نور و چهقدر زمان داری برا اینکه بتونی مثلاً یک منطقه رو پوشش بدی؛ چون تو یه منطقه فقط یه گونه هم که نیست. شما تو یه شب ممکنه… مثلاً در پارک ملی توران در استان سمنان، تو یه شب ممکنه مثلاً ۱۴-۱۵ گونهٔ مختلف رو ببینی. و هر کدوم از اینها چند ساعت وقتت رو میگیره برای عکاسی تو اون فرمتی که همهشون یک لول باشه؛ با یک فرمت خاص باشه؛ با یک دیتیل خاص باشه. پس کار تو یه شب و دو شب جمع نمیشه. اینکه بتونم به یک فرمولی برسم که بتونم این کار رو بکنم، بزرگترین چالشمه؛ اما وقتی بهش رسیدم دیگه طوریه که به بچهها تلفنی میگم بذارید رو فلان، بگیرید. هر چی باشه درمیاد.
مصطفی عرفانی: به یک فرمولی توی عکاسیت رسیدی. این فرمول منحصربهفرد خودته یا افرادی دیگهای بهت گفتن؟ یا یک فرمول و تکنیکی هستش که تمام افرادی که عکاسی ماکروگرافی انجام میدن، از این تکنیک استفاده میکنن؟
باربد صفایی: ابزار خیلی خوبی داشته باشیم، فرمولهای خیلی سادهتری داریم. خب؟ اما ما چون محدودیت در ابزار داشتیم، اتفاقاً فرمولهامون پیچیده میشه. یعنی مجبور میشیم که مثلاً بهطور مثال میگم، از رینگ فلاش استفاده کنی؛ درحالیکه مثلاً توی عکاسی طبیعت یا حیات وحش، خیلی مواقع اصلاً شما از فلاش استفاده نباید بکنی. خب؟ یا مثلاً مجبور میشی که یه دستیاری داشته باشی که اون گونه رو برای اون چند ثانیه، برای شما بتونه مهار کنه. همهٔ اینها خب باید به قول گفتنی توی پروسهٔ کار دیده بشه؛ اما وقتی تنها میری توی طبیعت، چهکار میتونی بکنی؟ من جدیداً مثلاً با خودم یه چهارتا پلکسی میبرم، وقتیکه میبینم گونه مثلاً یه جایی خوابیده، سعی میکنم با اون محدودش کنم اون محدوده رو که اون استرس نگیره. بعد خارج اون محدوده وایسم، نورَم رو بچینم، حالا نمیدونم به قول گفتنی دوربین رو تنظیم کنم، سهپایه بذارم، گاهاً حتی دکلانشور ببندم که بتونم این کار رو انجام بدم؛ یعنی محدودیتها مخصوصاً در ابزار و پرسنل، شما رو مجبور میکنه که هی…
مصطفی عرفانی: عکاسی مستند یا عکاسی علمی که تو انجام میدی، دوتا مشکل اساسی داره؛ یکی زمان هست و یکی مکان. باید در زمان مشخص، در مکان مشخصی باشی که گاهی اوقات شرایط خوبی هم نیست. شما باید توی سرما، توی گرما، تو جاهای دوردست کار عکاسیت رو انجام بدی؛ که بهنظر من اگه اون عشق و علاقه به کارت نباشه، شاید خیلی ادامه دادن اون کار راحت نباشه. در مورد اینکه چه عواملی باعث شد تو طول این سالها کار عکاسی و پژوهشهات رو ادامه بدی، برای من یه خرده صحبت بکن.
باربد صفایی: میدونی حالا من کارم پژوهشه. دارم کار خودم رو انجام میدم. اما اون چیزی که واقعاً به من کمک میکنه برای اینکه توی طبیعت باقی بمونم، یا اینجوری بهتر بگم که دوام بیارم، با انرژی بتونم دوام بیارم، گاهاً عکاسی. برعکس؛ یعنی نهتنها این نیستش که دست و پای من رو ببنده، بلکه انگیزهای که من تو طبیعت بمونم؛ یعنی دیدن یه گونهٔ جدید یا دیدن یک زیستگاه جدید، خودش برای من جزء کارمه؛ اما اون چیزی که باعث میشه که یکدفعه از ساعت مثلاً ۹ شب که همهجا تاریک میشه، همه برن بخوابن اما من تا ساعت ۱ و ۲ با بچههایی که حالا رفیق رفقامون هستن و همهشون هم خوشبختانه توی این کار علاقهمند هستن و…. بمونیم تو طبیعت، یهدفعه تا ساعت ۲ نصفه شب بمونیم؛ ساعت ۷ صبح فرداش هم دوباره باید استارت کنیم، همین هست. یکدفعه میبینیم یه جوندهای، یه موشی چیزی از جلوی ماشین رد شد که تو همین سفر آخر تو ارسباران،… حساب کن شما از ساعت ۷ صبح بیرون بودی، استارت زدی رفتی کار کردی. ساعت ۱۲ شب یک جونده از جلوی ماشینت رد میشه، همه با انگیزه میریزن پایین، طوریکه یادمون رفته مثلاً دستی ماشین رو بکشیم. و رفتیم ریختیم رو سرش که بتونیم عکس بگیریم ازش و اتفاقاً عکس مثلاً اون جونده ازنظر من جزء یکی از جالبترین عکسهای اون سفر بود. تازه یک ساعت- یک ساعت و نیم عکس گرفتیم، برگشتیم یادمون افتاده خب ما تا ساعت یکونیم نصف شب، هنوز شام نخوردیم. خب؟ اما اون عکس رو که شب نشستی تو چادر یا توی پاسگاه محیطبانی، همینجوری که خوابیدی، دوربینت رو گرفتی بالا داری اسلایدها رو رد میکنی، میبینیشون اصلاً اون خستگی توی اون روز کلاً فراموش میشه. و الان هم که دیگه این رسانههای اجتماعی مثل اینستاگرام و نمیدونم این حرفها هستن، گاهاً میتونی با وایفای موبایلت دریافت هم بکنی عکس رو، بدون اینکه حتی خالی کنی تو کامپیوتر؛ که دیگه اصلاً دیگه محشر شده. یعنی اون لحظه رو،… اون روز رو با رفقای دیگهت که حتی تو سفر نبودن وقتی به اشتراک میذاری، یه داستان دیگه شروع میشه. اما خود عکاسی واقعاً برای خود من انگیزه بوده؛ گرچه میگید گرما… من تو سرما و… مثلاً دریاچهٔ زریوار، تو سرمایی که دریاچه یخزده بوده با فوکا، وقتی پامون رو میذاشتیم، شاید اینجوری بگم که پامون که به آب میرسید، کل بدن ۲۰-۳۰ درجه انگار مثلاً دمای بدن میاومد پایین، و تو اون درجه حرارت هم دوباره گیر دادیم که حالا مثلاً از اردکه عکس بگیریم؛ از این عکس بگیریم؛ اینجوری… اما اون چیزی که برای خود من چالش اصلی بود، مثلاً عکاسی از لارو دوزیستها بود؛ چیزی که ما قبلاً بهصورت نقاشی معمولاً تو کتابها داشتیم. لارو و تخم دوزیستها ثانیه به ثانیه داره عوض میشه؛ یعنی ظرف اون ۳۰ روزی که این دگردیسی اتفاق بیفته، این داره ثانیه به ثانیه عوض میشه. یعنی شما تو یه چالهٔ آب میتونید روزها از دوزیستان عکس بگیرید. روزها عکاسی ماکرو کنید. و یکی از دلایل دیسککمر من هم این هستش که دولا توی این حوضچهها مجبورم هی بگردم؛ حالا تخمش اینجاست، بعد لارو پیدا میکنم، لارو سن دو پیدا میکنم؛ یک ذره بزرگتره. لارو پیدا میکنیم چشماش دراومده، بعد پاهاش درمیاد، بعد دستوپا در میاره، بعد دم داره کوتاه میشه؛ یعنی شما حساب کن هی سوژهٔ جدید اما همهش یه گونهست. هی سوژهٔ جدید؛ طوری که من برای تدوین کتابم مجبور شدم سه سال کار رو عقب بندازم که دو- سهتا گونه رو بتونم سیکلشون رو تکمیل کنم؛ یعنی تکمیل نمیشد. سه سال به بهانههای مختلف ما کار رو عقب انداختیم چون کار هم به هر حال دانشگاهی بود. کار رو عقب انداختیم تا بتونیم این رو تکمیل کنیم؛ و چیزی که میدیم بیرون،… محصولی که میدیم بیرون، بهعنوان حالا یک کتاب حالا علمی- آموزشی، چیزی نباشه که بگیم این همه ناقصی داره؛ بتونیم روش مانور کنیم. اما خب باز میگم با اینهمه که آدم دیسک کمر رو قبول میکنه، دوربین روی گردن رو قبول میکنه… چون میدونید وزن دوربین روی گردن، بعد از یه مدتی واقعاً آزاردهندهست. …همهٔ اینها رو قبول میکنه، بهخاطر این هستش که میدونیم خروجیاش، خروجی بسیار بکری هست که چشم انسانهای دیگر حتی بهش بعضیهاشون نیفتاد. یعنی مثلاً گونهای که شما فقط تو کشور خودت داری و هیچکس دیگهای نیومده این رو عکاسی کنه، وقتی اون عکس رو بهش نگاه میکنی، وقتی میدونی که مثلاً یه مند میکرو [۲۳:۰۰] فقط دو- سه نفر عکس دارن، یا فقط خودت عکس داری، بعد دیگه اصلاً کلاً تمام اون دردها و تمام اون سختیها و مشقتها کلاً فراموشت میشه؛ و وقتی برمیگردی از سفر، لحظهشماری میکنی که این عکسها رو تو اسکرین بزرگتر ببینی. ببینی چه اتفاقی افتاده؟ ببینی کجا استفادهش کنم؟ و تمام مدت به قول گفتنی دنبال اینی که این رو به سرانجام برسونی چون تا زمانیکه عکس تو هارده… گفتم اولش هم… …هیچ اتفاقی نیفتاده. اون زمانی که مخاطب دید، تازه شروع کار هست.
مصطفی عرفانی: یه کتابی تهیه کردی به نام «دوزیستان ایران». تهیهٔ این کتاب چهقدر طول کشیده؟
باربد صفایی: اولین عکسش که تو این سری استفاده شده، دقیقاً همین عکس روی جلد هست که سال ۲۰۱۰ گرفتم. و این کتاب سال ۱۳۹۹، یعنی ۲۰۲۰ چاپ شد؛ یعنی دقیقاً ده سال تا یازده سال پروسهٔ عکاسی و حالا مطالعه طول کشید تو این کتاب.
مصطفی عرفانی: از روزی که استارت زدی به کار، آیا تو ذهنت بوده که یه کتاب جمعآوری کنی؛ یک مجموعه باشه؛ یه دایرةالمعارف باشه؟ یا درطول فرایند کاریت به این نتیجه رسیدی که این عکسها رو جمع بکنم، در موردشون بنویسم و تبدیلش کنم به کتاب. فرایند تهیهٔ کتاب به چه صورت بوده؟
باربد صفایی: خب! روز اول که اصلاً تصور نمیکردم به اینجا برسه؛ یعنی فکر نمیکردم که روزی برسه که من خودم دست به قلم بشم برای نوشتن کتاب. اما عکسها رو که جمع میکردم از روز اول برای اطلس جمع میکردم؛ یعنی میخواستم یه اطلسی درست کنم که خزندگان و دوزیستان ایران توش باشه و نیاز به عکس داشتم. گفتم ابتدای صحبت. همین عکسی که روی جلد این کتاب هست رو من سال ۲۰۱۰ گرفتم. سال ۲۰۱۰ کوله رو انداختم رو دوشم. سوار هواپیما شدم، رفتم سنندج. سنندج دیگه با مینیبوس و نمیدونم تراکتور، و نمیدونم موتور و پیاده و… بههرحال همین کارهایی که به قول گفتنی هیچهایکرها میکنن، همونجوری، از این روستا به اون روستا، این گونه رو کجا دیدی؟ اون رو کجا دیدی، شروع کردم عکس گرفتن؛ و این رو من دقیقاً در نزدیک غار قوریقلعه کرمانشاه، زیر درخت بلوط، کنار یه رودخونهای این عکس رو گرفتم. دوربینهام رو هم جدید کرده بودم، خیلی ذوق و شوق داشتم براش. و واقعاً هم فکر نمیکردم که اولین عکس خوبم که تو اون سفر دراومد، بیاد رو جلد بشینه؛ چون بعداً که دیدم نه؛ واقعاً گونهٔ بینظیریه که اندمیک زاگرسه؛ مثلاً مشخصات خیلی خاصی داره. از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ که این کتاب چاپ شد، تقریباً ۱۰-۱۱ سال، خب تمرکز من هم خیلی بیشتر شده بود و تقریباً نیمههای راه بود که بعد از ۵-۶ سال دیدم عکسها به یک حدی رسیده که دیگه میشه کتاب رو ازش خروجی گرفت؛ اما از اونجایی که خب صنعت چاپ خیلی تو این چند سال هزینههاش بالا رفته و اینها، نرسید به قطعی که من بتونم قطع بزرگ حالا یا وزیری میگن، یا حالا به شکل اطلس چاپش بکنم؛ مجبور شدم که کوچکترش کنم. البته دلیل اینکه کوچکتر هم کردم این بود که بتونن مثلاً بچههایی که محیطبان هستن، علاقمند به طبیعتگردی هستن، بتونن این کتاب رو با خودشون حمل کنن حتی گاهاً. چون بعضی مواقع هستش که میگن نه؛ ما این کتاب مثلاً برای کتابخونهمونه. با این کتاب گلاسه رقعی رو مثلاً نمیخوایم حمل کنیم؛ سنگین میشه. اما خب بههرحال روز اول واقعاً به نیت اطلس رفتم جلو اما خب! فکر نمیکردم خودم دست به قلم بشم. بعد ۵-۶ سال دیدم نه؛ انگار این عکسها همینجوری داره هی بایگانی میشه روی همدیگه و به یه حدی رسیده بود که میشد دیگه تبدیلش کرد به یه متریال آموزشی حالا یا پژوهشی. دیگه اونموقع بود که دست به قلم شدم. اتفاقاً برای خودم هم جالب بود که تبدیل شدنش به یه راهنمای جامع برای دوزیستان ایران، اینقدر جالب بود که همین کتاب الان داره ترجمه میشه و انتشارات انگلیسی زبان[۲۷:۵۰] این رو چاپ خواهد کرد برای سال بعد. و برای خود من هم خب اولش واقعاً اینجوری نبود که به هدف مثلاً کتاب دوزیستان یا به هدف کتاب مارمولکها باشه؛ چون الان کتاب ورژن بعدی که داریم کار میکنیم تو همین قطع و همین اندازه، برای مارمولکهای ایران خواهد بود؛ و جاش خالیه. تقریباً ۲۰-۳۰ سالی هستش که ما کتابی نداریم و تو این ۲۰-۳۰، ۵۰-۶۰ گونهٔ جدید اضافه شده به ایران. پس حالا میبینم که دیگه لزوم وجود داره که ما یه کتاب جدید داشته باشیم؛ باید قاعدتاً دستبهکار بشیم. و الان هم در مراحل اولیه هستیم؛ سلکت کردن عکسها، گرفتن متن از نویسندهها. تا حالا جمع بشه، احتمالاً یه یه سالی، یه سال و نیمی طول میکشه. اما خب ابتدا به ساکن آدم… میدونی؟ عکاسی یه چیزی که شما اولش با ترسولرز میری سمتش. یه فنه دیگه. تا اون فن رو یاد نگرفتی، قاعدتاً خودت رو نمیتونی استادکار بدونی. بعد که شد استادکار میره یه مغازهای میگیره مثلاً طرف تعمیرکاری میکنه یا مثلاً یه ماشینی رو تعمیر میکنه. ما هم همینطور؛ ما هم اولش فکر نمیکردیم واقعاً که به اون درجهای برسه که عکسها قابلیت این رو داشته باشه که استفادهٔ علمی بشه ازش؛ اما بعد از یه مدتی دیدم نه؛ چون بهصورت یک فن اگر به عکاسی شما نگاه کنید، پیشرفت واقعاً وجود داره دوستانی که هر چهقدر بیشتر عکس میگیرن، کادرهای بهتری خواهند داشت. حالا لزوماً همه… مثل اتومبیلرانی نیست همه شوماخر باشن؛ اما بألاخره شوماخر جزء اون دو درصد نخبهای که تمرین خیلی زیادی کرده. و اگر شما هم تمرین خیلی زیادی داشته باشین تو کل عکاسی، من مطمئنم هرکسی که باشه، میرسه به اون درجهای که تا ۹۸درصد بتونه عکسهای بسیار بسیار تمیز، حالا تو هر فیلمی که دوست داره بگیره.
مصطفی عرفانی: یه مؤسسه هم مثل اینکه داری؛ اسم اون مؤسسهات چیه؟
باربد صفایی: انجمن خزندهشناسان پارس؛ یک مؤسسهٔ غیرانتفاعی هست که در زمینهٔ حفاظت از خزندگان و دوزیستان در سطح کشور بهصورت علمی و پژوهشی، کارهایی رو انجام میده که در کنارش ما بحث حفاظت مشارکتی بهوسیلهٔ خود مردم بومی و مردم شهرنشین را در کشور پیگیری میکنیم.
مصطفی عرفانی: چه زمینهای فعالیت میکنه؟ یک مؤسسهٔ غیرانتفاعی هست؟ NJO هست؟ یک توضیحی درموردش به ما میدی لطفاً؟
باربد صفایی: یک NJO. داوطلب داریم یه تعدادی و مثلاً یه مشکلی رو پیدا میکنیم،… بهطور مثال میگم، مثلاً افعی دماوندی در معرض خطر انقراضه؛ یکی از دلایلش از بین رفتن زیستگاهشه؛ اطلاعات کم مردمه و این حرفها. و ما مثلاً از سال ۲۰۱۴ تا سال ۲۰۱۹ به مدت پنج سال جلوی پارک ملی لار کمپ کردیم. بچههای ما گردشگرها رو… سالیانه پنجهزار گردشگر رو آموزش دادن که تو پارک… فقط آموزش چهرهبهچهره، ظرف ده دقیقه که چه تو پارک چه کارهایی بکنیم؟ این پارک چه ارزشی داره و چه گونههایی توش هست؟ و همین باعث شد که میزان آتشسوزی قبلاز اون سالیانه مثلاً سهبار- چهاربار اتفاق میافتاد، از اون سال دیگه هیچبار ما هیچ آتشسوزی نداشتیم. چرا؟ طرف میرفت یک گونی پیدا میکرد، میخواست اون گون رو بسوزونه که آتیش درست کنه روش مثلاً کباب درست کنه؛ چایی دودی بخوره. بابا این گون دویست سال عمر داره. این آموزشهای اولیه رو قاعدتاً انجمنها و NJOها میتونن کمک بکنن به محیطزیست. احتیاج به بودجهٔ خاصی هم نداره؛ داوطلبها هستند. داوطلبها باید قبلش آموزش دیده باشن. وقتی قبلش آموزش دیده باشن درمورد حالا زیستگاه و گونه، قاعدتاً در نهایت میتونن اطلاعات درستی رو منتقل کنن؛ و این انتقال اطلاعات به گردشگری که اومده گردشگر طبیعت هست، میتونه تأثیر مثبت داشته باشه در بهبود روند حفاظت. این کاری که مؤسسهٔ ما میکنه؛ یعنی لزوماً این نیستش که مثلاً بگیم یه بودجهای باید بریم از جایی پیدا بکنیم، بیاریم که بخوایم کاری انجام بدیم. اگر میبینیم که مثلاً سمندر درحال خریدوفروش هست… چون این کار رو هم ما تقریباً میتونم بگم از سال ۸۹،… روز زمین پاک، سال ۸۹ اولین کارگاهش رو گذاشتیم ۲ اردیبهشتماه در اندیمشک. اومدیم چیکار کردیم؟ اومدیم به… رفتیم با راهآهن صحبت کردیم؛ رفتیم با پلیس قطار صحبت کردیم که آقا نذاریم این قاچاق بشه؛ یعنی از زاگرس این سمندر میاومد تو شهرهای بزرگ؛ و تو شهرهای بزرگ بهعنوان سین هفتسین فروخته میشد. میدونین؟ چون سین… اول سمندر سین داشت، متأسفانه این گونه به این دلیل قاچاق میشد و به مبلغ مثلاً پنج هزار تومن، دوهزار تومن فروخته میشد. گونه رسیده بود به مرحلهٔ در آستانهٔ انقراض؛ killed *. [۳۳:۴۱] یعنی از نظر اتحادیهٔ جهانی حفاظت، گونهٔ چیزی نمونده بود که از بین بره. اومدیم چیکار کردیم؟ اومدیم با مردم صحبت کردیم؛ سازمان ملل صحبت کردیم؛ گفتیم آقا ما بتونیم کارشناسهامون رو بفرستیم اونجا، آموزش مردمی شروع بشه. نمیدونم چیز بشه… پول هواپیما بتونیم پیدا کنیم، نمیدونم خورد و خوراک مثلاً بچهها رو بتونیم بدیم حتی بدون دستمزد کارشناس. این کار رو کردیم ولی برای شهری مثل تهران چیکار کردیم؟ اومدیم یه گروه هفتاد نفری رو آموزش دادیم برای اینکه اینها برن پوسترهایی که تهیه کرده بودیم، بروشورهایی که تهیه کرده بودیم رو در مراکز خرید نصب کنن. سرکشی کنن به این مراکز خرید؛ مثل مثلاً اون زمان پلاسکو بود. پلاسکو طبقهٔ زیرزمینش خیلی ماهیفروش و نمیدونم لاکپشت میفروختن، و خیلی گونههای مختلف از سمندر هم متأسفانه اونجا خریدوفروش میشد. یا مثلاً جاهایی که آکواریومفروشی داشتن؛ یا بازار گل. یهدفعه میدیدیم نزدیک عید شده، مار، و نمیدونم مارمولک، و لاکپشت، و سمندر و همهچی میارن میفروشن. اینها رو سعی کردیم به قول گفتنی یه سازماندهی بکنیم. دوستانی که علاقمند بودن به طبیعت و حیاتوحش، بهویژه خزندگان و دوزیستها، سازماندهی کردیم و تونستیم این کار رو انجام بدیم. عکاسی اونجایی بهدرد ما خورد تو این داستان که میخواستیم پوستر درست کنیم؛ بروشور درست کنیم. اگه متریال نداشتیم، قاعدتاً مردم نمیدونستن دربارهٔ چه چیزی داریم ما صحبت میکنیم. عکاسی اونجا خیلی بهدرد ما خورد؛ و خب برآیند این کار نهایتاً به اینجا رسیده که درحالحاضر وضعیت جمعیتهامون پایداره. اگر یه اتفاقی میفته، مثلاً میخوان یه جایی مثلاً اکتشاف نفت بکنن؛ یا مثلاً میخوان جادهای رد بکنن، از سازمان محیطزیست میپرسن و سازمان محیطزیست جزء اولویتهاش هستش که گونههای در معرض خطر انقراض، نظیر مثلاً افعی دم عنکبوتی، نمیدونم سمندر کوهستانی، اینها توی مسیر نباشه و زیستگاهش از بین نره. این فعالیتیه که ما از طریق مؤسسه بهعنوان یک انجمن پی میگیریم و حالا جلو میریم. میگم عکاسی توی اون بخشهایی که پوسترها و حالا بروشورها تهیه میشه، میتونه به مردمی که خارج از گود حفاظت هستن، یا خارج از گود حالا علمی قضیه هستن، این دید رو بده که ما دربارهٔ چه چیزی داریم صحبت میکنیم. حداقل از نظر ارزش زیباییشناسی مردم وقتی گونه رو میبینن، دیگه قبول میکنن که خب! این بقاش اهمیت داره. و اگر نه اگر برای شما توضیح ندن که چه چیزی هست… تو ذهن شما وقتی آگاهی در موردش وجود نداشته باشه، شما اون رو بهصورت خاکستری میبینید؛ نمیدونید اصلاً چی هست؛ ما داریم دربارهٔ چی داریم صحبت میکنیم. واقعاً میتونم بگم تو سالهای اخیر، همین صفحات مجازی مثل اینستاگرام و اینها که داره گونههای مختلفی که بچههای حالا علاقهمند به طبیعت، چه حالا پرندهنگری، چه گروههای دیگه، دارن به مردم نشون میدن، تو بحث حفاظت مسلماً میتونه مؤثر باشه. میتونه خیلی از شکارچیها تفنگ رو کنار بذارن و بیان دوربین بردارن، عکاسی کنن. میدونید؟ یه شکارچی توی دوربینش… بگم، بد نیست. …توی دوربینش وقتی داره نگاه میکنه، آخرین فردی هستش که زنده بودن اون موجود رو میبینه؛ اما عکاس میتونه زنده بودن اون موجود رو به هزاران نفر دیگه نشون بده؛ این تفاوت بسیار بسیار زیادی هست. قدیم طرف میرفت یه شکاری میکرد، شاخش رو میزد به دیوار میگفت من اینقدر جوانمرد بودم، و اینقدر پهلوون بودم و نمیدونم اینها، که تونستم اینکار رو بکنم. اما الان اگر شما یه شاخی بزنی به دیوار، حامیان حیوانات میان بلافاصله بهت میگن که این چهکار اشتباهی بوده کردی؟ و اما در عوضش عکس حیات وحش که میذاری، داستان کاملاً متفاوت میشه. تازه اینجاست که جوانمردیه و پهلوانیه، یه جوری خودش رو نشون میده. میدونی؟ اون تفاوت در اخلاق، بهنظر من با عکاسی کاملاً تغییر کرده. اخلاقی که ما به نسبت حالا حیات وحش و هموطنهایی که حالا بههرحال بیزبوناند دیگه؟ اونها هم دارن توی این مملکت با ما زندگی میکنه؛ هر فشاری که به زیستگاهها میاد، به اونها هم وارد میشه. هر فشاری که به ما میآید از نظر آب و تنش و نمیدونم این حرفها، به اونها هم وارد میشه. پس اون هموطنهای بیزبون ما، الان دارن بهوسیلهٔ عکاسی دیده میشن؛ که این نتیجهی مستقیم… مستقیم میذاره روی حفاظت و حفاظت مستمر و پایدار از خود گونه یا زیستگاه گونه.
مصطفی عرفانی: هر کسی از عکس خوب یه تعریفی داره؛ تعریف تو از عکس خوب چیه؟
باربد صفایی: بسته به هدفی که اون عکاس دنبال میکنه، عکس خوب تعریفش متفاوت میشه از نظر منی که بههرحال رشتهٔ عکاسی نخوندم. گاهی اوقات هستش که من دارم یک چشم رو نشون میدم، یک زاویهای رو مثلاً نشون میدم، مثل مثلاً لیسیدن چشم بهوسیلهی زبان در بعضی از گونهها مثلاً داریم. اون رو میخوام نشون بدم، نقطهٔ فوکوس من زبان هست و چشم هست، و بقیه فولو هم بود، اصلاً اهمیت نداره. گاهی اوقات نه؛ من میخوام رنگآمیزی یک گونه رو نشون بدم، بنابراین باید از زوایایی استفاده کنم، یا از دیافراگمی استفاده کنم که بتونه به من بیشترین دیتیل رو بده. این دوتا با همدیگه کاملاً متفاوته؛ یعنی گاهی اوقات ما به یک جزئیاتی نگاه میکنیم و اون رو میخوایم بولد کنیم، گاهی اوقات به یک پرتره میخوایم نگاه کنیم، بوکههای پشتسر اون گونه مثلاً خیلی اهمیت پیدا میکنه که توی زیباییشناسی… اما بعضی موقعها نه؛ ما میخوایم فقط خودش رو به نمایش بذاریم؛ پس هدف تعیینکننده هستش در یک عکس خوب. لزوماً این نیستش که ما اگر تمام پولکهای روی بال یک پروانه رو ببینیم، خوب باشه. شاید هدفمون شاخک اون هست. شاخک مثلاً شانهای داره، اون شاخک رو اگه بخوایم ببینیم مثلاً جالب باشه. گاهی اوقات هستش که نه؛ ما میخوایم بهمنظور هدف مثلاً… با هدف آموزش این کار رو بکنیم؛ بنابراین دادن دیتیلهای بیشتر مثل اون کارهایی که مثلاً دیدید در کتابهای DK اتفاق میفته، حتی دورش دایره میکشه، میبره بیرون و بزرگتر نشون میده با… بهوسیلهٔ یک حالا ذرهبین، اون رو کامل نشون میده. ما اگه بخوایم به اون سمت بریم به هدف اون نوع کار بریم، قاعدتاً یک دست فرمون را داریم. اگر بخوایم به این سمت بریم که فقط زیباییشناسی باشه، خب یک هدف دیگر رو پیگیری کردیم. این دوتا هیچکدومشون مغایر همدیگه نیست؛ یعنی نمیتونیم بگیم که عکس خوب فقط اینه، یا عکس خوب فقط اونه. همهٔ اینها میتونه در شرایطی خوب باشه. حتی مثلاً گاهی اوقات هستش که من دارم از یک دوزیست عکس میگیرم، جلوی من یک عنکبوت هست که اون دوزیست میخواد از اون تغذیه کنه، گاهی اوقات من خود دوزیست رو فولو میکنم و عنکبوت رو فوکوس میکنم روش؛ چون هدف الان تغذیهاس و نشون دادن غذا خوردن. و این میتونه کاملاً متفاوت باشه، با اینکه هدف من دوزیست بوده، من خب دوزیستم رو کلاً فولو کردم و غذاش رو، یا اون رژیم غذاییش رو بولد کردم.
مصطفی عرفانی: بولد کردی. یکی از فعالیتهایی که انجام میدی توی حوزهٔ عکاسی، تهیهٔ پوستر هستش. کاربرد این پوسترها چی هستش؟ چرا پوسترها تهیه میشن و چه ویژگیهایی باید اون تصاویر و عکسها توی پوسترها داشته باشه؟
باربد صفایی: پوسترها معمولاً برای یک فرایند آموزشی اتفاق میافته؛ یا آگاهیرسانی اتفاق میفته. ما چون تو حفاظت گاهی اوقات نیاز به این داریم که مردم بومی بدونن ما داریم در مورد چه چیزی صحبت میکنیم. مثلاً میگم ما اگه از پارک ملی گلستان، پارک ملی ارس باران داریم حفاظت میکنیم، پارک ملی کویر داریم حفاظت میکنیم، اینها با هم تفاوت دارن؛ یکیشون جنگله، یکیشون بیابانه. برای مردم بعضیموقعها سؤال پیش میاد، خب چرا بیابون رو دارین حفاظت میکنیم؟ باید بدونن توش چهخبره و اگر نه… چون اتفاق برام افتاده ها! یه خانمی داشت از یک پارک ملی خارج میشد، جلوی در پارک ملی لار که زیر دماوند هست و شما منظرههای بسیار جالبی میبینین، برگشت گفت دولت چهکار میکنه؟ چهارتا درخت اینجا نکاشته! خب! همهجا رو که نباید ما درخت بکاریم که اونجا بهعنوان حالا پارک ملی یا منطقهٔ حفاظتشده باشه. هر زیستگاهی خصوصیات خودش رو داره و گونههایی که داخل اون زندگی میکنن، طی میلیونها سال، طی هزاران سال با اون سازگار شدن. پس من برای اینکه به یک نفری که در کویر هست بگم چرا دارم اینجا رو حفاظت میکنم، نیاز به یک متریالی دارم که آگاهیاش رو افزایش بدم؛ چون اون قاعدتاً نمیتونه از کار کشاورزیاش بگذره. کارِ… نمیدونم. کار و زندگیاش رو کنار بذاره با من پابهپا بیاد و ببینه دونهدونه اینها کجا هستن؛ پس احتیاج به یه متریال دارم. مثلاً در پارک ملی ارسباران همین امسال مثلاً ما کار کردیم، به مدت یکسال عکاسی حیات وحش انجام دادیم و خروجیش چهار پوستر، دوتا در مورد بیمهرهها و دوتا در مورد مهرهداران بود. که خب پوستری که ما در مورد ماهیها درست کردیم، قاعدتاً همه در فضایی بود که ما ماهی رو درآوردیم؛ بالههاش رو باز کردیم در فضای کاملاً لابراتوار عکاسی شده؛ حالا با محدودیتهایی که تو فیلد داریم که بماند. نور حالا مثلاً با چراغقوه و با نور فلاش و نمیدونم این حرفها مثلاً کار کردیم؛ این رو بذاریم کنار، اما سه پوستر دیگه که در مورد خزندگان و دوزیستان، پروانهها و عنکبوتها هست، همهشون دقیقاً نمونهٔ زنده در زیستگاه خودش بدون اینکه حتی ذرهای جابهجا بشه در همون زیستگاه ازش عکاسی شده؛ مخصوصاً پروانهها؛ که میدونید با… از یه فاصلهای نزدیکتر میشی، بادی که خود بدن انسان ایجاد میکنه، اون رو از روی اون گل بلند میکنه، میبره یه گل دیگه. پس شما مجبور هستی هی دنبالش بری تا بتونی اون زاویهٔ خوب، اون شرایط رو پیدا کنی. بهترین زوایا برای پوستر بهنظر من اون هستش که گویاتر باشه؛ یعنی از نظر رنگآمیزی، از نظر خصوصیات ظاهری، شما بتونی دیتیلهای بیشتری رو در اختیار بیننده قرار بدی. از نظر هنری شاید بشه عکسهای بهتری گرفت؛ اما قرار این هستش که بشه شناسایی هم اتفاق بیفته. یک مخاطبی مثلاً نظیر یک طبیعتگرد اگر این پوستر، حالا حتی بهصورت چاپشده و پرینتشده، فیزیکال دستش نرسید، روی موبایلش بود، بتونه از روی خالها، پروانهٔ موردنظرش رو… از روی رنگ اون پروانهٔ مورد نظرش رو پیدا کنه و توی گوشیاش اون رو ببینه؛ بنابراین هدف اصلی ما توی این کار قاعدتاً داشتن جزئیات بیشتر هست تا بحث هنری. گرچه بحث هنری هم اتفاق میفته. میگم طراح گرافیکی که داره این رو طراحی میکنه؛ گاهی اوقات میبینه چندتا گل شبیه هم هستن، اینها رو بهصورت یه دستهٔ کامل کنار همدیگه میاره که از نظر بصری هم جالب بشه. اما خب! لزوماً قرار نیستش که ما همیشه بهصورت هنری بهکار نگاه کنیم؛ مخصوصاً تو ماکروگرافی، خیلی شبیه به عکاسی صنعتی میشه. جزئیات رو نشون دادن، باعث میشه که گاهاً عکس از اون حالت به قول گفتنی سافتش دربیاد، یه کم زمختتر باشه؛ حتی پولکها خودشون رو بیشتر نشون بدن. در یک مار مثلاً پولکها خیلی بزرگتر خودشون رو نشون بدن؛ اما خب لنزهایی که استفاده میکنیم چون یکبهیک هست، ما اون اعوجاج رو وقتی نداریم، واقعیت کار خیلی نزدیک به اون واقعیت اصلی گونه هست.
مصطفی عرفانی: اگه موافق باشی، بیایم یه خرده حال و هوا رو عوض کنیم و در مورد یکی از آرزوهات صحبت کنیم. هر کسی که تو یه حوزهٔ عکاسی داره فعالیت میکنه، یه آرزویی داره که هنوز بهش نرسیده؛ آرزوت، حالا آرزو یا هدفت برای آینده و حوزهٔ فعالیت عکاسی چی هستش؟
باربد صفایی: ما کلاً… عکاسهای حیات وحش میتونم بگم که توی حوزهٔ حداقل اجتماعی و اقتصادی اصلاً دیده نمیشیم. آرزوم واقعاً این هستش که اول صحبتهام گفتم، یک مجموعهای پیدا بشه مثل یک موزهای، و این عکسها، این حجم عکسهایی که من دارم میبینم… بالأخره عکاسان حیات وحش… شما حساب کنید. …سالیانه تعداد قابلتوجهی لنز صد- چهارصد و نمیدونم هفتاد- دویست تو این مملکت فروخته میشه؛ بنابراین اینها داره در حیات وحش هم استفاده میشه ازش. و عکسهای خیلی زیادی هست؛ اول اینها یک کم ساماندهی بشه بهعنوان یک گنجینه. و دوم اینکه واقعاً برای سازمانها، وقتی دارن یه کاری رو انجام میدن، نیان یه عکسی مثل دماوند رو بردارن، عکس فوجی یاما جاش بذارن؛ واقعاً عکس دماوند استفاده کنن. نیان روزنامه وقتی داره چاپ میشه دربارهٔ یه گونهٔ بومی داریم صحبت میکنیم، مثلاً دربارهٔ یک موجودی که ما در ایران داریم، عکس قارهٔ امریکا یا استرالیا رو ور دارن استفاده کنن. واقعاً عکس بومی استفاده بشه تا اینکه این جا بیفته و مردممون چشمشون عادت کنه؛ مثل همون کاری که قبلاً صدا و سیما انجام میداد. یادتون باشه توی پیامهای بازرگانی یه عکس یه پروانهای رو پخش میکرد؛ چندتا دونه از گونههای خودمون رو پخش میکرد. چشم مردممون به گونههای خودمون اگر عادت بکنه، بهنظر من عالی میشه و… واقعاً میدونم مستندسازی توی این مملکت شاید آخر و عاقبت خوشی نداره. خیلی از دوستان ما متأسفانه آقای آرش اینانلو، پسر مرحوم اینانلو، چندوقت پیش که درحال این مستندسازی بودن که شب ماشینشون خراب میشه و توی ماشین در اثر گازگرفتگی مرحوم شدن. یا سایر دوستانمون که ماشینشون واژگون شده با خستگیهای خیلی زیاد و از بین رفتن. یا دوست عزیزمون، مهندس فهیمی، که توی دنا هواپیما به کوه برخورد کرد و از دستشون دادیم. عکاسهای زیادی رو ما توی این چند سال متأسفانه از دست دادیم؛ اما ای کاش! حداقل جایی وجود داشت که اون دید اونها، اون تجربهٔ اونها و میدونید اون تجربهٔ هر فرد در طبیعت، یه تجربهٔ تکرارنشدنیه؛ چون اون ثانیه، و اون آبوهوا، و اون گونهها، دیگه ممکنه بهوجود نیاد و دیگه در… عیناً اون رو ما نبینیم. من اگر امروز با شما نشستم اینجا، در یک اتاق بسته، فردا هم میتونیم من تکرارش کنیم، اما همین رو اگر ببریم وسط مثلاً پارک ملی لارو، بههیچعنوان ما فردا نمیتونیم تکرارش بکنیم. این اتفاق من دوست دارم که تبدیل بشه به حداقل عکاسی حیات وحش. با توجه به اینکه یک ثروت ملی رو داریم دربارهش صحبت میکنیم. موجوداتی رو داریم دربارهشون صحبت میکنیم که بعضیهاشون حتی کاریزماتیک هستند؛ مثل یوزپلنگ، و پلنگ. این یک مجموعهای ایجاد بشه که بتونه این ثروت رو برای ما، این گنجینه رو برای ما حفظ بکنه. و بعد از اونور افرادی که دارن کار میکنن واقعاً مزد زحماتشون رو ببینن. چون من میدونم خیلی از دوستان هستن که شاید ده سال یکبار، پونزده سال یکبار واقعاً پساندازشون رو میذارن و میتونن یه لنز عوض کنه؛ یه دوربین عوض کنه. شاید اگر اسپانسرها یه کم به سمت این افراد بیان، ما مسلماً پیشرفت بهتری توی بحث عکاسی، مخصوصاً تو بحث عکاسی حیات وحش خواهیم داشت. جوری نشه مثل آقای مثلاً فرزانهٔ عزیز که مدرس بودن، کتابهاشون واقعاً کتابهای بینظیریه و… که این کتابها دیگه بعد از ایشون دیگه چه کسی میخواد بیاد اینها رو چاپ کنه و چه کسی میخواد این هزینه رو از جیب خودش پرداخت کنه که این کتابهای معتبر تو بحث عکاسی، مخصوصاً عکاسی ماکرو، دوباره برگرده. میگم؛ مشکلاتمون توی عکاسی کلاً کم نیست با این هزینهها که افزایش پیدا کرد و مشکلات اقتصادی؛ اما یهکم من میبینم گاهاً عکاسهای حیات وحش دیگه دلسرد میشن و عکاسی رو میذارن کنار. دوستانی داریم که کلاً دوربین و همه چیز رو گذاشتن کنار، چون دیگه از پس هزینههای فیلد رفتن، برنمیان. عملیات[۵۲:۵۵] صحرایی درسته که خیلیخوبه، اما شما چند روز در سال میتونی توی فیلد باشی؟ دوستانی داریم که ۳۰۰ شب در سال توی بیابون هستن؛ مثل دوستان محیطبان، اما دوربین مناسب ندارن. اگه کسی میخواد اسپانسر بشه، اسپانسر چند محیطبان بشه، بهشون دوربین برسونه. من مطمئنم نتیجه، نتیجهٔ بسیار خوبی خواهد بود. در مناطقی که ما فکر نمیکردیم پلنگ داشته باشیم، خرس داشته باشیم، رکوردهای عجیبوغریبی از این گونههای بینظیر داره میاد بیرون. یک محیطبان تمام حقوقش رو میذاره میره یه SX60 مثلاً میخره که تو بیابون همراهش باشه. که میدونید تو بیابون خیلی راحت دوربین میتونه از بین بره؛ خاک بخوره؛ نمیدونم کلاً داغون بشه. اما تمام حقوق یک ماه یا یک پسانداز بلندمدتش رو میذاره برای این کار. یه جورایی احتیاج هستش که این کار اسپانسر پیدا کنه که متأسفانه ما هنوز تو ایران نداریم. شاید حتی مردمی که صدای مارو میشنون، تصورشون بر این باشه که خب اینها میرن تو طبیعت میچرخن و کِیف میکنن و اینها؛ اما واقعاً تو دمای ۵۰ درجه یا سرمای منفی ۲۰ درجه، تحمل کردن و موندن در طبیعت کار راحتی نیست؛ ولی عکاسی میتونه بسیار بسیار کمک بکنه به ما. اینکه محیط کشورمون رو بهتر بشناسیم و تحملمون در مواجهه با این شرایط سخت افزایش پیدا کنه.
مصطفی عرفانی: مزیت عکاسی حیات وحش چیه؟ واقعاً من خودم سؤاله برام.
باربد صفایی: آقا عکاس وقتی وسط منطقهاته، تو خیالت راحت باشه. چرا؟ چون مثل یه محیطبان داره منطقهات رو میپاد. کاشکی این رو گفتی من با *[۵۴:۵۴] انگار…
مصطفی عرفانی: یه محیطبانه…
باربد صفایی: بله. داوطلب شما تو منطقه…
مصطفی عرفانی: *[۵۴:۵۹]
باربد صفایی: بله. عکاسی کنه. * اما واقعاً میگم؛ یعنی عکاسی شما بگو از بدترین اتفاق که مثلاً مرگ یه گونهای باشه،… خب؟ مثبته؛ چون شما میفهمی معضل کجاست؟ تهدید کجاست؟ شما بگو از نمیدونم زبالهای که یه منطقهای ریخته، حتی عکس از اون مثبته؛ چون شما میدونی که اونوقت تهدید و عامل از بین رفتن اون زیستگاه کجا هستش. تا اینکه یه گونه رو ببینی بهعنوان رکورد جدید؛ تا اینکه یک زیستگاه رو ببینی…
مصطفی عرفانی: شکفتنه.
باربد صفایی: یه گل رو ببینی. یا مثلاً شما رو نمیدونم، مثلاً عکسی از پالنگان دیدی توی کردستان؟ یه روستای مطبقه. یا مثلاً اورامانات. میدونی سالیانه چهقدر گردشگر بهخاطر اون عکس خوب میرن اونجا؟ پس اون بافت تاریخی، اون جامعهٔ سنتی، اون زیستگاهی که این خونهها توش ساخته شده، وقتی دیده میشه، شما دیگه اثری از بلوکهای سیمانی در مثلاً بناهاشون نمیبینی؛ خودشون سعی میکنن که حتماً روش کاهگل باشه، یا حتماً متریال قدیمی استفاده کنن. پس عکاسی مسلماً تأثیر مثبت روی جوامع محلی ما داره. یعنی مطمئن باش اگر عکسهای زیستگاههای مختلف رو روزانه تو تلویزیون شبکهای مثلاً شروع کنه نشون دادن، ما گردشگری خارجیمون بهشدت افت خواهد کرد و گردشگری داخلیمون بهشدت افزایش پیدا خواهد کرد. گرچه باید ظرفیت برد رو در نظر بگیریم؛ یعنی… ظرفیت برد به چی میگیم؟ به طور مثال چشمههای باداب سورت در بین سمنان و مازندران محسوب میشه دیگه؟ چشمههای بینظیری هستن. اگر ما زیادی روش تبلیغ بکنیم، اینها در اثر رفت و آمد زیاد مردم از بین میره؛ پس هرچیزی یه حدی. حتی کویر مثلاً مرنجاب. در حد کویر مرنجاب روش تبلیغ کنیم. اما جاهای مختلف رو باید بیایم نشون بدیم. ما اگر این اتفاق بیفته، تبدیل میشه به قشمی که هیچکس نمیدونست لاکپشت دریایی چیه؟ هیچکس نمیدونست دلفین چیه؟ اما الان همه میرن برای دیدن لاکپشت؛ صنایع دستی میخرن؛ میرن برای دیدن دلفین. گرچه وقتی که به بهار میرسیم و فصل… یعنی نوروز و مسافرتهای نوروزی میرسیم یه مشکل بزرگ برای ما پیش میاد که فشار آدمهایی که… یعنی میزان افرادی که میان برای دیدن و تعداد قایقهایی که به سمت دلفینها میرن حتی میتونه به دلفینها آسیب برسونه. اگر میگم هر چیزی رو مدیریت بکنیم، نه اینکه اصلاً دیده نشه، نه اینکه خیلی بولد بشه. گاهاً شما میری یه منظرهای رو میبینی بینظیره… تو اینستاگرام. …فوقالعادهست؛ اما وقتی میری واقعاً میبینیش، میبینی نه، اون نیست. اصلاً اون شکلی نیست. خب؟ نه اونجوری بولد بشه که غیرواقعی باشه؛ نه اونطور که از ظرفیت خارج بشه. اگه بتونیم تعادل رو حفظ کنیم، مسلماً مستند، عکاسی و گردشگری، چیزی هستش که میتونه به ما کمک بکنه برای اقتصاد پویاتر و حالا بههرحال جامعهٔ سالمتر. چون خیلی از چیزها رو منی که دارم تو اون زیستگاه زندگی میکنم، نمیبینم؛ یک فرد از بیرون میاد… شما یه کتاب تولید میکنی، غلطهای املائیاش رو خودت نمیتونی بگیری، باید بدی به ویراستار این کار رو بکنه؛ چون چشم شما به این قضیه عادت کرده. یک مخاطب خارجی از نظر من وقتی وارد یک زیستگاه میشه، دقیقاً همین نقش رو داره. انگار مثل یک ویراستار میتونه به شما کمک بکنه. میتونه کمک بکنه بهعنوان یه ویراستار که آقا اینجا این مشکل رو داری ها! مثلاً سگهای ولگرد رو داری. نمیدونم! مثلاً زباله نمیدونم اینجا اینجوری شده، باعث شده که مثلاً گونهای مثل زاغی زیاد بشه؛ بنابراین لونهها ازبینرفته. منه نوعی ممکنه این اطلاعات رو نداشته باشم؛ اما اون پرندهنگری که میاد اونجا، دقیقاً دقت میکنه که لانههای مثلاً شاهینها در اثر این زبالهدانی که اینجا هست، بهوسیلهٔ کلاغهایی که اینجا زیاد شده در زبالهدانی ازبین رفته. پس یک متخصص بهصورت رایگان فقط به بهانهٔ عکاسی وارد منطقهٔ من شد و تونست بهم کمک بکنه که من گونهٔ بومی خودم رو حفظ کنم بهجای اینکه یه گونهٔ با آفت اضافه بشه بهم. این چیزیه که بهنظر من میتونیم از عکاس و حالا کسایی که علاقهمند به عکاسی هستن و طبیعتگردی هستن که اکثراً عکاسی هم میکنن، بدون هیچ زحمتی،…
مصطفی عرفانی: *[۱:۰۰:۵۵]
باربد صفایی: بله. …چشمداشتی دریافت کنیم. چیز جالبیه. به نظر خود من که بعضی موقعها میشنوم مثلاً فلان منطقه عکاسی ممنوع شده، برای خود من خیلی عجیبه؛ چون این مثل شکار نیست؛ مثل فعالیت صنعتی نیستش که بگیم مخربه. اتفاقاً اگر قرار هستش که معایب رو نشون بده، داره به ما معایب رو واضحتر و گویاتر، قبلاز اینکه به بحران تبدیل بشه داره نشون میده. و میتونیم قبل از اینکه شرایط بحرانی بشه، این داستان رو جلوش رو بگیریم. یک انجمن هم هست ها بهنام «نذر طبیعت».
مصطفی عرفانی: انجمن نذر طبیعت مال کیه؟
باربد صفایی: آره. چند نفر محیطبان و کارشناسهای محیطزیستن. مثلاً یه نفری میاد میگه آقا من برای پدرم میخوام سالگرد بگیرم، پولش رو میخوام خیرات کنم برای حیات وحش. اینها میرن مثلاً یه آبشخور تو یه منطقهای که آب نداریم… میرن یه دونه تانکر میخرن، میبرن اونجا آبشخوری درست میکنن؛ آبی برای حیات وحش میبرن و این خیرات میمونه. مثلاً براشون برای سالیان سال میمونه. یا مثلاً زمستان مثلاً میگن در یک منطقهای آهوها علوفه ندارن. یه نفر میاد میگه علوفه چیز میکنم. یا من دیدم بچهها مثلاً برای تولد بچهها یه منطقهای میرن مثلاً درختکاری میکنن. اما باز آبرسانی به اون درختها اتفاق نمیافته، درختها از بین میره. این گروه میان مثلاً آبشخوری تهیه میکنن، یا مثلاً تانکری تهیه میکنن… آره. که بتونه این درختها برای یه مدتی باقی بمونن تا پا بگیرن و جون بگیرن و بیان. اینها هستن. یا مثلاً ایرانسل میدونم مثلاً اسپانسرشون شده برای اینکه در محدودهٔ جادهٔ شاهرود به سمت مشهد که شاهرود- سبزوار اگه اشتباه نکنم شما حرکت میکنین، چون تصادفات جادهای یوزپلنگ داریم؛ کسایی که ایرانسل دارن وقتی از این محدوده رد میشن، براشون مسیج میاد که سرعتتون رو بیارید پایین؛ یوزپلنگ ممکنه توی جاده باشه. یا مثلاً هرچند وقت یکبار چندتا کفش و نمیدونم این حرفها به یه گروه از محیطبانها مثلاً اهدا میکنن. این میبینم هستش. ای کاش بشه بیاد تو عکاسی؛ چون وقتی میاد تو عکاسی، محیطبان که همیشه تو منطقه هست و داره با دوربین دو چشمی خودش میبینه. وقتی با دوربین دوچشمی خودش دید، حالا میتونه اون صحنه رو هم ثبت هم بکنه؛ و این ثبت میتونه بسیار ارزشمند باشه. مثلاً ما تا چند سال پیش فکر میکردیم که شاهروباهها خیلی نادره؛ اما دوربینهای تلهای و حالا دوربینهایی که دست محیطبانها اومد، متوجه شدیم نه؛ شاهروباه هست. شما باید مدت خیلی زیادی در زیستگاه حضور داشته باشی تا این رو بتونی ببینی. و ثبتش تازه اونموقع اتفاق افتاد. یا مثلاً روباه ترکمنی همینطور. یه فردی از هزینهٔ خودش رفت دوربین تلهای کار گذاشت و تونست عکسها و تصاویر بینظیری از یه نر و ماده بگیره که بچهدار شدن. بچهها رو بزرگ کردن. میدونید؟ توی بحث عکاسی و فیلمبرداری، حالا تو بحث مستند و حیات وحش، اتفاقاتی هستش که شاید یک نفر بتونه یه تلنگری بزنه برای اینکه بتونیم ما یه زیستگاه بزرگ رو حفظ کنیم. همون زیستگاهی که در سیل آققلا رفت زیر آب، زیستگاه همین روباههای ترکمنیه؛ و میتونستیم بگیم که خب حالا که دیگه یهبار از بینرفته، دیگه ولش کن. اما الان چون میدونیم زیستگاه این روباهه، فشار روش هست؛ حمایت سازمان محیطزیست هست که این زیستگاه رو دوباره برگردونیم؛ این زیستگاه را دوباره احیاء بتونیم بکنیم. خب این از کجا میاد؟ از عشق و علاقهٔ یه نفری میاد که اومد روی این گونه چندسالی کار کرد؛ آقای سیاوش… فامیلیش یادم نمیاد. این آدم تونست خب تأثیر خودش رو بذاره. شاید یک نفر هم مثلاً یه عکسی از نمیدونم لینکس (Lynx) بگیره؛ یه عکسی از سیاهگوش بگیره. یه عکسی نمیدونم از گربهٔ پالاس بگیره. اینها گونههایی هستن که هرجا شما ببینیدشون میخکوب میشید. مثلاً نمیدونم گربهٔ پالاس رو خود شما عکسهاش رو دیدین؟ چهقدر زیباست. این گونه چیزی دست کمی از یوزپلنگ نداره برای ما. یکی از ده گربهسان مهم این کشور و این آبوخاکه؛ اما چون مخفیزی هست، بهندرت دیده میشه. اطلاعات ما دربارهش خیلی کمه و تا ثبت عکس نداشته باشیم، معمولاً این رکوردها نمیاد. خب پس جای عکاسی در این ثبتها و این رکوردها خالی. ما در کمیتهٔ ملی پرندهنگری در کشور، ثبت ملی پرندگان، عکس میفرستن عکاسهای آماتور؛ حتی با موبایل خودشون. میفرستن بعد یه دفعه میبینیم یه رکورد جدیده و به اسم اون فرد ثبت میشه. و الان ما میدونیم مثلاً تالابی مثل زریوار در مرز ایران، تالاب بسیار کوچکی هست؛ بیشاز ۶۰ درصد از تنوع زیستی پرندگان ایران در داخل این تالاب دیده شده. اونها که مهاجرت میکنن، گاهاً از این تالاب گذر میکنن. این چهطور اتفاق افتاده؟ افرادی که اونجا علاقهمند به پرندهنگری بودند، شروع کردن به ثبت عکسها، ثبت رکوردهاشون؛ و الان میبینیم که یه هاتاسپات زیستی داریم؛ طوریکه تالاب زریوار قبل از این بهعنوان یه تالاب میشناختیمش، الان جزء ۲۵ رامسر سایت ماست؛ یعنی تالاب بینالمللی زریوار شده. این تالاب بینالمللیشدن، حاصل همین تحقیقات و حاصل همین عکسهایی هستش که اتفاق میافته و مثلاً در یک محدودهٔ خیلی کوچکی، مثلاً ۲۷۰ گونه- ۲۶۰ گونه، پرنده فقط میشه دید. این پتانسیل گردشگری ایجاد میشه. مردم برای دیدن اون منطقه اونجا میرن؛ قاعدتاً جامعهٔ محلی ذینفع میشه در حالا فروش غذا و صنایع دستی؛ اقامت؛ و هرچیز دیگری که شما تصورش رو بکنید؛ لباس، پوشاک. بههرحال اون چیزی که مربوط به اون منطقه هست رونق میگیره و مهاجرت اتفاقاً در این مناطق معکوس میشه؛ یعنی دیگه به سمت شهرهای بزرگ نیست. این مناطق چون از پس کار خودشون برمیان، هزینهها معقول میشه و افراد میان اونجا از این امکانات حالا استفاده میکنن، میبینیم جوونها موندن توی منطقهٔ خودشون و با افتخار دارن از تالاب خودشون حفاظت میکنن. با افتخار دارن از جنگل خودشون حفاظت میکنن و گردش مالی براشون داره؛ که این چیزی نیست بهجز همین اطلاعاتی که بهدست ما میرسه بهعنوان اینکه یک منطقهای هاتاسپات زیستیه؛ یعنی تنوع بسیار زیادی از گونههای مختلف رو داره. و بعد وقتی تنوع زیاد بود، برنامههای حفاظتی براش میتونه اجرا بشه؛ چه بهصورت مشارکت مردمی، چه بهصورت سازمانی مثل سازمان جنگلها، مثل سازمان محیطزیست، و بعد نتیجه این خواهد شد که ما یک تالابی خواهیم داشت، یک جنگلی خواهیم داشت، که برای نسلهای مختلف باقی میمونه. شما مثلاً در پارک ملی یلوستون هیچ ساختوسازی نمیبینید؛ اما متأسفانه در سواحل شمال کشور، شما تمام مناطق رو میبینید که یه ساختمونی، یه برجی دراومده؛ و خب این منظرهٔ شما رو کور میکنه. همین رو مقایسه کنید با چابهار خودمون. سواحل مثلاً مکران. اون سواحل بینظیراند چون شما هیچ اثری از ساختههای انسانی توش نمیبینید؛ بنابراین همون چیزی که مردمان… یعنی انسان ۱۶هزار سال پیش، اون زمانیکه تازه میخواست مهاجرتهای انسان از افریقا به سمت کشور… به سمت قارههای دیگه اتفاق بیفته… اونموقع که هنوز کشور نبود. …اتفاق بیفته، شما با همین منظرهها مواجه میشید. این بکر بودن و این خلوص در طبیعت میتونه اگر حفاظت رو که باهاش مخلوط بکنیم، باعث بشه که ما یک منظرهای مثل دماوند رو برای هزاران سال دیگه هم داشته باشیم؛ و اگر نه تو دامنههای دماوند شما مطمئن باشید که اگه همین امروز مجوز بدن، تا بالای قلهٔ دماوند رو خواهند ساخت. ما جایی نخواهیم داشت که بتونیم ویوی مناسبی برای دماوند داشته باشیم؛ به دشت شقایق داشته باشیم؛ یا هرچیز دیگری که فکرش رو بکنید؛ هر منظرهای. میشه اون فاجعهای که بهنظر من از نظر زیستگاه اتفاق افتاده در سواحل شمالی کشور. ما حریم دریا رو رعایت نکردیم. حریم رودخانههامون رو رعایت نکردیم و الان چیزی که داریم میبینیم این هستش که وقتی سیل میاد، آسیب جدی میزنه به مسیر رودخانهها و مردمی که تو اون محدوده هستن. وقتی آب دریا بالا بیاد که با این گرمایش جهانی بعید نیستش که آب دریاها بالا بیاد چون یخها آب میشن، دوباره ما آسیبهای دیگری هم خواهیم داشت. اما عکاسی قطعاً کمک میکنه به حفاظت؛ وقتی ما یک منظره رو دیده باشیم بکرش چیه، قاعدتاً دنبالش میکنیم که مثلاً یه جایی مثل تالاب زریوار الان دارن کار میکنن که دورش از محیط انسانی خالی بشه، و تو اون محدوده بتونن گردشگر بیشتری جذب کنن؛ و خب بهجز عکاسی، بهجز کارهای پژوهشی، راه دیگری نداریم برای شناسوندن این مناطق به افراد دیگه.
مصطفی عرفانی: مواردی که برای عکاسی حیات وحش گفتی برای خود من هم جالب بود و تا حالا از این جنبه به عکاسی حیات وحش نگاه نکرده بودم. برای من هم خوب بود. مرسی که گفتی.
باربد صفایی: خیلی ممنونم از شما که این وقت رو به من دادین. و خوشحالم که میگم یک صحبت بسیار بسیار دلنشین برای خود من بود؛ و خیلی متشکرم.
مصطفی عرفانی: مرسی آقای صفایی که تشریف آوردین. گفتوگوی خیلی جذابی بودش و خود من بیشتر دوست داشتم که بشنوم و تلاش کردم کمتر صحبت کنم. امیدوارم که حالا هر موقع کتابت منتشر شد، یه باز دوباره یه دونه برنامهٔ دیگهای باهم داشته باشیم و در مورد اون هم با همدیگه بیشتر صحبت کنیم. ممنون که تشریف آوردی.
داستان برند دیور
دیور: سفر یک برند جهانی این گزارش به تحلیل برند «کریستین دیور» مى پردازد. در مورد حقایق اصلى تاریخ شرکت و همچنین توضیح مختصرى از
فربد جعفرپور
فربد جعفرپور متولد 1363، دانش آموخته طراحی صحنه-لباس و عکاسی تبلیغات فعالیت. خود را از سال 1378 در شاخه های هنری مانند عکاسی فیلم، طراح گرافیک، فیلمبردار، طراح صحنه و لباس در سینما و تلویزیون آغاز کرد.
علی مهاجران
علی مهاجران بیش از دو دهه در زمینه عکاسی حیات وحش فعالیت می کند. همکاری با مجلات داخلی مانند مجله کانون شکار، سرزمین ایران و همچنین نشنال جغرافی و… را در رزومه فعالیت خود دارد. انجام عکاسی گیگا به منظور ثبت و مستندسازی پوشش گیاهی ایران از مجموعه اقدامات برجسته او به شمار می رود.