عکاسی دراماتیک

گفتگو با رضا دریاکناری

ویدیوکست عکاسی تبلیغاتی را ببینید و بشنوید...

متن گفتگو مصطفی عرفانی با رضا دریاکناری

مصطفی عرفانی: رضا دریا کناری! خوش اومدی به ویدیوکست در باب عکاسی.

رضا دریا کناری: خیلی متشکرم.

مصطفی عرفانی: ممنون از این‌که دعوت من رو قبول کردی. برای شروع این‌که سبک کاری که داری کار می‌کنی، اسمش فاین آرت هستش؟ می‌شه اون رو فاین آرت گفت؟ و این‌که تعریف از هم‌چنین کلمه‌ای چیه؟

رضا دریا کناری: اصولاً خیلی من نمی‌تونم یه تگ مشخص بذارم روی کارهام و این‌که خب معمولاً هر آرتیستی و حالا ازجمله من هم، تمام کارهاشون معمولاً تو یه کته‌گوری… و دقیقاً هم تو یک مسیر نیست؛ بخاطر اون تو سبک‌های دیگه هم معمولاً آرتیست‌ها می‌بینین با چندین تگ مختلف به یاد میارنش. یا مثلاً کته‌گورایزش می‌کنن. بله. من مثلاً خودم فاین آرت رو می‌بینم و یه بخش عمده‌ای‌اش فاین‌آرت می‌تونه… بنا به تعاریفی فاین آرت محسوب بشه ولی خب بعضی‌هاش هم ممکنه نباشه. البته که تعریف‌های این شکلیه که تگ‌ها رو و این‌ها رو ما توی هنر تقسیم‌بندی و تعریف می‌کنن، یه تعریف مثلاً ریاضی‌وار نیست. یک مرز مشخصی نداره که بشه دقیقاً گفتش که چه چیزی شامل این می‌شود، شامل این تگ مثلاً فاین آرت یا مثلاً شامل این سبک موسیقی، شامل این  سبک… یا چه چیزی شاملش نمی‌شود. یک هاله‌ایه؛ یک هاله‌ای که می‌شه گفت این یه بخش، یه چند درصد از این خصوصیات رو دارد و چند درصد ممکنه این خصوصیات رو نداشته باشه. یک اثر عکاسی ممکنه… یک اثر ممکنه ۹۰ درصد با تعریف و فضای و تگ فاین آرت هم‌پوشانی داشته باشه، یک اثر ممکنه ۵۰ درصد هم‌پوشانی داشته باشه. کارهای من هم به همون شکل؛ بعضی کارها ممکنه خیلی هم‌پوشانی بیشتری روی فاین داره، بعضی‌هاش خیلی کم‌تر داره روی فاین آرت. ولی جنرالی یک به‌صورت کلی یک برآیند کلی ازش بگیریم، بله؛ مثلاً در کل می‌شه مثلاً به آقای… مثلاً به من گفتش که کارهاشون فاین آرت می‌تونه حساب بشه.

مصطفی عرفانی: حالا این فاین آرت بودن توی کارهات رابطه‌اش با پرتره چیه؟ یعنی تو خودت رو، یه عکاس پرتره می‌دونی که  داره کار فاین آرت می‌کنه. و این کلمهٔ… حالا قبلاً با هم‌دیگه صحبت می‌کردیم، تو می‌گفتی که کار دراماتیک می‌کنی. حالا رابطهٔ این پرتره، دراماتیک، فاین آرت کجا… تقاطعش با همدیگه کجاست توی کارهات؟

رضا دریا کناری: ممکنه من نتونم خیلی دقیق و اصولی و آکادمیک بتونم این رو تعریف کنم؛ ولی با توجه به چیزی که… با توجه به دانسته‌های خودم، فاین آرت خیلی تعریف جنرال‌تریه که شامل حال این کارها میشه. اون صحبتی که در مورد بحث دراماتیک کردیم تو پرتره، اون دراماتیک بودنه بیش‌تر از سبک نورپردازی و نوری که استفادهٔ نور و جایگاه و کاربری نور توی صحنه میاد. با اون نور ما داریم یه کم کار رو می‌بریم به سمت دراماتیک‌تر شدن. می‌شه یه کار فاین‌آرت باشه ولی نور دراماتیک نداشته باشه؛ ولی باز فاین‌آرت توی یه فضای دیگه‌اس. فضاش غیردراماتیکه؛ ولی فاین‌آرته. من با نور دارم سعی می‌کنم فضا رو دراماتیک کنم و یه‌کم نمایشی‌گونه کنم و استفادهٔ زیاد از سایه‌ها، حضور این سایه‌ها و نوع نوری که روی مدل‌ها و صورت‌ها میاد بیش‌تر این رو باعث می‌شه که تو این حوزه، ما بهش بگیم دراماتیک داره، دراماتیک‌تر شده یا دراماتیک داره کار میشه. ولی در مجموع، چه کاری که تو استودیو داره رخ میده، چه کاری که تو *[۰۴:۰۷] داره رخ میده و با شکل‌های مختلف، تلاشم اینه که همه‌شون نورهاشون دراماتیک باشه و تِمش، تم دراماتیک باشه. اتمسفر بصری‌اش، فضای بصری‌اش دراماتیک باشه؛ ولی کته‌گورایزش بخوایم حساب کنیم کلاً فاین آرته؛ یعنی اون هم… نه همهٔ کارهای من. عمدتاً بعضی… بخش زیادی‌شون فاین آرته و سعی می‌کنم بیش‌تر… فاین آرتش بیشتر باشه؛ یعنی هم‌پوشانی‌اش با فاین آرت بیشتر باشه و عمق بیشتری به‌اش بدم و خیلی نیت و هدف این باشه که جهت کار ساخت یک اثر هنری داره رخ میده و یه‌کم بحث کارگردانی و… کارگردانی صحنه که حالا یه ذره تعریف جنرال‌ترش… تعریف پاپیولارترش در مورد فاین آرت مثلاً یه کم راحت‌تر درکش کنم، بحث اون کارگردانی تو صحنه‌اس. حالا چه تو استدیو داره رخ میده، چه خارج استودیو داره رخ میده. چه با مدل می‌خواد باشه، چه بدون مدل می‌خواد باشه. فاین آرته رو از اون بخش دارم. دراماتیکه رو با… به‌خاطر فضای نور دارم. و پرتره هم هستش؛ خب… چون‌که خب مشخصاً پرتره محسوب می‌شه و مدل‌ و چهرهٔ انسانی خیلی داره این وسط بولدتره و همه‌‌چی حول محور اون مدل و اون انسان و اون شخصی که تو کادر هست، داره رخ میده. ولی خب بعضی کارهای من هم مثلاً بیش‌تر فقط پرتره هستن. خیلی شاید فاین آرت نباشن. خیلی صرفاً یک پرتره هستن؛ ولی خب من دقیقاً خواسته‌ام یه چیزی، یه ترکیبی از این‌ها رو داشته باشم که هم دراماتیک باشم تو کته‌گوری  فاین آرت بگنجنم و پرتره‌های دراماتیکی بگیرم که تو کته‌گوری فاین آرت بگنجه.

مصطفی عرفانی: حالا توی عکس‌هات… حالا این تا اینجا، آیا عکسی می‌تونه فاین آرت نباشه ولی یک نور دراماتیک داشته باشه؟

رضا دریا کناری: بله. البته.

مصطفی عرفانی: تو چه سبک‌هایی؟ این یعنی مثلاً ما کجا… نمودش رو کجا دیدیم؟ تو چه عکس‌هاییه که ما یه نورپردازی داریم، می‌تونیم بگیم نورپردازی‌اش دراماتیکه ولی این یه فاین آرت حساب نمی‌شه؛ یعنی تو پرتره، پرتره‌هاش جایگاهش چه‌جوریه؟ یعنی ما کجا داریم این رو؟ من… حالا من تو ذهنم که وقتی میاد، عکس‌هایی که از بازیگرهای حالا هالیوودی من می‌بینم یه هم‌چنین نور دراماتیکی رو دارن. تو هم همون‌جا مد نظرته؟

رضا دریا کناری: کارهایی که معمولاً… اتفاقاً این اتفاقی که شما می‌گین، خیلی بیش‌تر داره رخ میده؛ یعنی شما تو فضای عکاسی پرتره… خب؟ …کارهایی که پرتره هستن، با فضا و نورهای دراماتیک، خیلی زیاده و رایجه… رایج‌تر هست؛ که حالا خیلی شامل فاین آرت نمی‌تونن باشن. البته این رو بگم چون یک تعریف مشخصی نیست، حتی بعضاً بعضی اساتید هم  یه عکس رو نشون بدین… یا مثلاً تو بعضی مسابقه‌ها عکس‌هایی شرکت داده می‌شه که مثلاً ما این کته‌گوری‌ها رو جداگونه داشته باشیم، بین داورها بعضاً بحثه که آقا این کاری که ایشون فرستاده پرتره هست؛ ولی مثلاً قاین… ما مثلاً یک بخش فاین آرت داشته باشه، یه بخش پرتره هم داشتن. بعضی آرتیست‌ها یا حتی بعضی داورها اینجوریه که این هم اینه، هم اونه؛ ما این رو الان… مثلاً این پرتره رو الان تو پرتره ارسال کنم یا تو بخش فاین آرت ارسا‌لش کنم؟  یا اگه یکی ارسال می‌کنه، تو داروی که این… مثلاً این طرف کارش رو فرستاده تو بخش فاین آرت ولی کارش پرتره هست؛ چرا فرستاده اینجا؟ نگاهه یک ذره تعریفه فرق می‌کنه؛ چون میگم، یک مرز مشخص فیزیکی- ریاضی، صفر و یکی نداره؛ یه هاله‌ای هست که میشه بگیم این وسط‌ها رو ما می‌تونیم، این منطقه رو ما فاین آرت حساب کنیم؛ ولی دقیقاً لب مرزش مشخص نیست. ولی پرتره یه‌کم… خود پرترهٔ خالص از فاین آرت تاحدی میشه گفتش که مشخص‌تره؛ یعنی اگه ما مرکز پرتره رو حساب کنیم، نخوایم بریم اطراف مرزهاش رو ببینیم تا کجائه، اون پرتره معمولاً تصویریه که از یک چهره گرفته می‌شه اون… یک انسان گرفته می‌شه؛ حالا اون انسان می‌تونه یک انسان بومی باشه مثل عکاسانی که میرن اقصی نقاط دنیا و توی روستاها، شهرها، از افراد مختلف با شغل‌های مختلف، با نژادهای مختلف عکاسی می‌کنن. می‌تونه اون اتفاق همون اتفاق بیاد داخل استودیو؛ اون آدم رو بیارن داخل استدیو. می‌تونه یه چهره باشه؛ یک چهرهٔ شاخص باشه بیاد تو استودیو. یا نه؛ یک چهرهٔ مثلاً یک صورت زیبای زن باشه، یا ‌صورت خاص یک مرد باشه. وقتی‌که میاد توی استودیو یا حتی در محل داره عکاسی می‌شه، همین که شما دارین از اون شخص عکاسی می‌کنی بدون این‌که دست‌کاری بکنی توی چیزش،… شما به‌اش نه پوز میدی،… حالا نه این‌که پوز زاویه رو ندی؛ یعنی لباس براش تعریف نمی‌کنید؛ کاستوم براش تعریف نمی‌کنید؛ شما می‌خواید این آدم، اون چهره، عین یک آبجکت، همون چیزی که هست رو نمایش بدین؛ به هر شکلی؛ چه تو استودیو باشه، چه خارج استودیو تو محل زندگی‌اش باشه. اون رو وقتی شما  نمایش می‌دیدن، اون خیلی بیش‌تر شامل حال پرتره می‌شه ولی همون پرتره رو اگه بیایم بدون اصلاً فضای دکور… دکوری اضافه کردن، یعنی ما فقط یک شخص داریم با… توی فضای استودیو، یا حتی توی محل زندگی‌اش می‌تونه باشه ولی هیچ‌چیزی از محل زندگی‌اش شاید معلوم نباشه؛ صرفاً یک بک‌گراند دیواری باشه پشتش. بیای یکم دستکاری کنی؛ دستکاری عامدانه؛ یعنی شما بگین که خب حالا این لباس رو بپوش؛ این ست رو که من درست کردم، این رو سرت کن؛ و شروع می‌کنه کارگردانی کردن اون آدم و اون چهره، از این‌جا یواش ‌یواش از مرز این وسط مرکز پرتره بودن، دارین یواش‌ یواش حرکت می‌کنین به سمت فاین آرت رفتن. حالا یکی میاد مثلاً میگه من هیچی‌اش رو دست نزدم، فقط یک کلاه گذاشتم سرش، میگم خب این یک ذره… باز به‌هرحال دست‌کاری شده؛ داره کارگردانی می‌شه؛ یه‌کم رفته به سمت فاین آرت چون مثلاً تو این لول… یکی‌شون میاد، نه از لباس و کلاه و لباس تا حتی چیدمان و میزانسن صحنه‌اش هم دستکار… تعویض می‌کنه و کارگردانی می‌کنه. اون می‌شه مثلاً دیگه نهایت و غایت مثلاً فاین آرت. حالا از این‌جا تا اون‌جا تو هر استپ، تو هر درجه و مرحله‌اش دیگه شما می‌تونین درصدبندی کنین. این چند درصد پرتره‌ست؟ چند درصد فاین آرته؟ این وسط این بازی رو داره؛ ولی خب این‌که بدونیم کدوم کجا پرتره می‌شه، کجا فاین آرت، و حد وسطش رو بدونیم، تقسیم‌بندی کنیم، می‌تونیم بهتر برخورد کنیم و بهتر تقسیم‌بندی کنیم؛ آنالیز کنیم که اون عکس یا اون اثر، آیا پرتره هست یا فاین آرت هست. ولی همون چیزی که گفتم، میگه نمی‌شه یک تگ مشخص زد که این صددرصد پرتره‌ست یا این صددرصد فاین آرته. می‌شه درصدبندی کرد؛ میشه آنالیز کرد. می‌بینی یک تنه‌ای به فاین آرت زده ولی پرتره هست؛ ولی داره یه طعنه‌هایی می‌زنه. مثلاً ریاضی‌وار برخورد کنیم باهاش، مثلاً فکر کنید دستگاهی بود مثل هوش مصنوعی به‌اش می‌دادی می‌گفتی این رو آنالیز کن. مثلاً به‌صورت ریاضی می‌گفت این ۶۵درصد مثلاً فاین آرته، ۳۵درصد پرتره هست. درصد ریاضی‌اش رو درست گفتم؟

مصطفی عرفانی: جمعش ببینیم درست می‌شه. فک کنم درست می‌شه. حالا توی این فرایند عکاسی، عکاسی پرتره که می‌تونه فاین آرت باشه یا نباشه، ما یه‌سری اصول پایه‌ای نورپردازی داریم که حالا تو همهٔ کتاب‌ها و توی همهٔ مراجع مطرح شده. تو هم از اون‌ها پیروی می‌کنی یا یک نوع نورپردازی‌هایی دیگه‌ای واسهٔ خودت داری؟ این قواعد نورپردازی‌ات به چه نحوی هستش؟ تو با یه الگوی مشخص که اکثریت استفاده می‌کنن، داری کارت رو انجام میدی؟ یا برای رسیدن به اون حس و حال دراماتیکی که مدنظرت هست، واسهٔ خودت نورپردازی‌های جدیدی رو ایجاد کردی؟

رضا دریا کناری: البته من الان خودم رو تو اون لولی نمی‌بینم که بخوام بگم من نورپردازی جدیدی ایجاد کردم و اصلاً نکردم. شاید بعضی جاها برحسب تصادف،… حتی اون تصادف‌ها خطا محسوب بشه و محسوب هم میشه، یعنی می‌دونم که خطاست. به‌لحاظ علمی میشه ازش ایراد گرفت. …ولی یک‌دفعه به این نتیجه‌ای رسیده که خودم شخصاً خوشم اومده؛ ولی هیچ‌وقت نمیشه اون‌ها توی یک حرکت اصولی گنجوندش؛ و قاعدتاً هیچ‌وقت اون خطا رو نمیام آموزش بدم. چون می‌گم این خطائه. حالا از اول بخوام جواب بدم. بله؛ قاعدتاً من سعی می‌کنم اصول رو یاد بگیرم… اصول نورپردازی رو و طبق اصول پیش برم. و طبق اون اصول تمرین کنم، بازی کنم؛ ولی اون اصول همیشه به این شکل هست که تو هر زمینه‌ای، شما یه‌سری اصول، یه‌سری اصول فنی رو یاد می‌گیری، کار می‌کنی، تا دستت بیاد که چه‌طور اون خروجی که شما می‌خوای رخ بده. این حتی می‌تونه توی مسائل اتفاق… مثلاً مهندسی و فنی باشه. حالا زیاد خیلی جنرال‌تر دارم میگم. وقتی‌که یه‌کم رفتی جلوتر و یواش‌ یواش اون‌قدری تسلط پیدا کردی رو خودت، و اون‌قدری شناخت عمیق پیدا کردی نسبت‌به خودت و کاری که می‌خوای انجام بدی و اثری که می‌خوای خلق کنی، تو اون لول… که حالا بعضاً هرکسی معمولاً به اون سطح نمی‌رسه. …تو اون لول اون شخص دیگه خودش میشه مؤلف؛ خودش میشه یک… یک پلهٔ جدیدی می‌ذاره. حالا ممکنه اون چیزی که می‌خواد به‌اش برسه، نیازمند اینه که از اون اصول یا توش یه تغییری ایجاد کنه که منجر به اون بشه. اون تغییری که ایجاد می‌کنه، قاعدتاً تو اون اصول آکادمیکی که از قبل بوده وجود نداره؛ یه اتفاق جدیدیه. اون تغییر رو عامدانه داره ایجاد می‌کنه و آگاهانه داره ایجاد می‌کنه. وقتی داره عامدانه و آگاهانه داره ایجاد می‌کنه، شناخت داره به تغییرش؛ می‌تونه از اون تغییر اگه بگن چرا اینجا این نور رو دادی؟ مثلاً ما تا جایی نداشتیم به فرض هم‌چنین نورپردازی. آیا این خطائه؟ مثلاً شاید از لحاظ بعضی‌ها بگن خطائه. اون شخص و اون آرتیست می‌تونه بیاد دفاع کنه؛ بگه بله. من می‌دونم. این اتفاق رو می‌دونم ولی آگاهانه دارم این کار رو انجام می‌دم به‌خاطر این‌که می‌خوام در خروجی و در مفهومم به این برسم، و اون اتفاق فنی داره در راستای خلق اون مفهوم و نزدیک شدن به مفهوم خروجی من کمک می‌کنه. پس توی این مرحله کسی هستش که اون کاری که داره اون شخص انجام میده، خلق یک مرحلهٔ جدید و یک اتفاق میشه گفت مؤلف‌گونه‌اس و داره کار اورجینال خودش رو درمیاره و حتی بعدها هم اگه این شخص به شهرت برسه، از خودش این سبک رو تکثیر کنه، در سالیان بعد این سبک نورپردازی هم یک صفحه‌ای اضافه می‌شه به صفحات مثلاً نورپردازی؛ و میگه این هم نورپردازی که در اون سال فلان شخص به‌خاطر این کار دراومد و اون هم یه آکادمیک میشه. ولی خب حالا این رو نباید بعضاً اشتباه بگیریم با اتفاقی که داره خیلی افراد، حتی ازجمله خود من،… قبل‌ها هم بوده. بعضاً هم جدیداً هم شده رخ بدن. …برای این‌که اشتباه و خطا و ناآگاهی‌مون رو لاپوشونی کنیم، میاییم سریع برچسب خلاقیت، یا مثلاً برچسب هنر مثلاً چهارچوب نداره می‌زنیم. خب این معلومه. کسی هم که مسلطه متوجه میشه کسی که داره یک اثری خلق می‌کنه، یک پرزنتی می‌کنه، حالا چه تو نقاشی، چه تو عکاسی، چه هر مدیوم دیگه‌ای. اون کسی که حرفه‌ای‌تره و باتجربه‌تره متوجه می‌شه که این اتفاق که توی اون چهارچوب اصول آکادمیک نبوده، این اتفاق منشاء آگاهانه اورجینالیتی داره؛ یا از ناآگاهی اون شخص نسبت‌به همون اصول و قواعد نشأت می‌گیره. خیلی مشخص بود. نباید این‌ها رو قاطی کنیم. خب خیلی از کارهای من حتی تو همین‌جا بخشی‌اش، بخش ناآگاهی بود؛ یعنی خطای من محسوب می‌شده. هنوز هم مثلاً جزء کارهام هست؛ مخاطب‌ها می‌پسندن، خودم هم می‌پسندم؛ ولی تو یه جمع متخصص و تخصصی عکاسی، بخوایم با دوستان بشینیم که همه متخصص هستن، اون کار من رو به‌راحتی نقد میشه و من هم اون‌جا مثلاً هیچ‌وقت دفاع نمی‌کنم ازش. میگم بله؛ اون زمان من همین‌جوری با آزمون و خطا یه حرکتی زدم، برام جذاب اومد. نمی‌دونستم هم نباید این کار رو بکنم؛ ولی همین توی اون لحظه یه حس خوشایندی بهم دست داد، دیگه اون کار رو انجام دادم؛ ولی بعداً متوجه شدم که حرکتم خطا بوده و اون خطا رو دیگه تکرار نکردم. مگر این‌که روزی برسه که بخوام بگم، نه؛ الان اون نور یا اون اتفاق یا اون چیدمان یا اون حرکت عامدانه‌اس. من این‌جا می‌خوام این مفهوم رو برسونم و هیچ راهی ندارم به‌جز این‌که باید این اصول یا این خطا رو انجام بدم. حالا خطا می‌تونه خطا باشه، می‌تونه حالا… یه چیز غیراصولی؛ یعنی توی اصول نبوده. حالا ذاتاً نگیم خطا؛ هرچیزی که توی اصول نیست، حالا ذاتاً خطا نیست. ولی مثلاً تو اون اصول نبوده، من این رو اضافه کردم؛ تغییرش دادم به این شکل؛ چون مجبور بودم که اون کار رو از طریق اون مسیر فقط دست پیدا می‌کنم. این خروجی فقط از طریق مسیر بهش می‌رسه؛ درنتیجه من این کار رو کردم؛ ازش هم دفاع می‌کنم. اگه کسی بیاد بگه می‌تونم راجع ‌بهش صحبت کنم. می‌تونم ازش دفاع کنم؛ می‌تونم راجع بهش حرف بزنم. و اون‌جاست که نشون میده خب! وقتی که کسی که مسلطه به این ماجرا، هیچ مشکلی نداره. توی مثلاً… یه مثال می‌زنم. توی دورهٔ مثلاً عکاسی، دانشجوها و هنرجوهایی که دارن عکاسی یاد می‌گیرن، خب یه… یکی از مراحل اولیهٔ کسی که پخته بشه، اینه که ترکیب‌بندی و کمپوزیسیون رو تمرین کنه. حالا با آبجکت‌های… با تصاویرهای مینی‌مال؛ نه توی فضای شلوغ. فضای یه آسمونه، یه کابل برق و یه پرنده روش نشسته.‌ با یک خط و نقطه، و بک سادهٔ آسمون می‌تونه ترکیب‌بندی آسمون که این مثلاً کابل برق رو من وسط کادرم بندازم؟ یک‌سوم بالاش بندازم؟ یک‌سوم پایین بندازم؟ چه‌جوری قاطی‌اش… بعد اون نقطه‌ای که کبوتر روش نشسته رو اون رو مرکز قرار بدم، این‌ور قرار بدم و… با این تمرین می‌کنه؛ بازی می‌کنه؛ تا دستش بیاد، بتونه ترکیب‌بندی یاد بگیره. خب من خودم هم زمانی که دانشجو بودم خیلی از کارهایی که می‌کردم، خب نمی‌تونم… هنوز دستم نیومده بود ترکیب‌بندی رو نمی‌تونستم خوب انجام بدم، یا فلو و فوکوس‌هام اشتباه بود. فوکوس‌کشی‌هام و ترکیب‌بندی‌هام تو یک‌سوم یا نقاط طلایی قرار نمی‌گرفت. توی… مثلاً این‌قدر جای بدی بود که ممکن بود چرخش چشم توی کادر مناسب نباشه، چشم رو اذیت کنه. و استادها به من می‌گفتن خب این درست نیست. یا مثلاً طبق اصول… یا اون موقع خودم یا حتی از دوستانم می‌دیدم که سریع مصداق‌های مثلاً بصری میاوردن، یه‌سری عکاس‌های خارق‌العاده که مثلاً یک ترکیب‌بندی‌های کاملاً غیرمتعارف کار کردن. مثلاً من یه عکسی یادمه که یک آسمونیه به‌صورت فلو و از یک سر کبوتری که نشسته لبهٔ حالا یه پشت‌بومی گرفته؛ و سر کبوتر از گردن کات شده و لبهٔ پایینی کادره؛ یعنی تا نگاه اول حتی شما متوجه کبوتر نمی‌شین؛ چشم یه کم که می‌چرخه تو کادر، حاشیهٔ کادر رو می‌بینی، یه دفعه می‌بینی اون پایین کادر، چسبیده به لبهٔ کادر، تازه آبجکت‌مون اون گوشه فوکوسه و چشم رو این‌جوری هل میده بیرون. خب این قاعدتاً یک اشتباهه ولی اون عکاسی که اون کار رو انجام داده، عامدانه این کار رو انجام داده؛ می‌دونسته این خطائه ولی من برای اینکه این کار رو بکنم، به این مفهوم برسم، چشمت رو سرگردان کنم به فرض، بعد از اون پایین پرتش کنم بیرون که به این… این حس رو منتقل کنم، این‌کار رو کردم. ولی خب ما تو اون دوران که داشتیم تجربه کسب می‌کردیم، فکر می‌کردیم که خب وقتی دارن به ما اصول یاد میدن یعنی اینکه تمامی کارها باید تو این چهارچوب باشه. بعد می‌گفتیم نه؛ خب ببین استاد این عکس بیا، توی اون اصول نیست. و اون استاد حالا شروع می‌کرد به ما توضیح دادن. حالا ما تخس بودیم گردن نمی‌گرفتیم. نه استاد! شما هنر رو نگرفتید؛ ما گرفتیم. ما می‌خوایم از همین راه[۲۱:۱۶] به همین شکل کار کنیم. ولی بعداً که باتجربه میشی، متوجه میشی که استادت چی گفته؛ و اصلاً چرا باید این کار رو می‌کردی. یعنی خرقه عادت و ساختارشکنی از مسیر تسلط کامل به ساختاره؛ یعنی شما اول باید ساختار مسیر رو رد کنی، طی کنی؛ کاملاً به تمامی ساختارها مسلط بشی، بعد از اون سمتش با ساختارشکنی خارج بشی. نه این‌که هنوز وارد ساختار نشدی، آشنایی با ساختار نداری، کلاً ساختار رو بخوای دور بزنی. بعد بگی ‌که من دارم ساختارشکنی… اون میشه ناآگاهی؛ اون میشه جهل نسبت‌به ماجرا.

مصطفی عرفانی: حالا من خودم شخصاً دارم کارهات رو می‌بینم، با این‌که یک عکسه پیش خودت… حالا منه بیننده یک روایتی درست می‌کنم. این داستان‌سرایی توی کارهات چه جایگاهی داره؟ چی میشه که به اون ترکیب‌بندی اون حالا طراحی صحنه، اون کاراکتر، این‌ها چطوری میان که… اون داستان‌سرایی توی کارها… حالا توی کارهای خودت و عموماً توی کار برای یه عکاس، داستان‌سرایی چه‌طوری اتفاق می‌افته؟

رضا دریا کناری: سؤال سختیه؛ چون باید در خودم… خودم یه‌کم باید بشینم این رو فکر کنم، آنالیزش کنم، ببینم از چه مسیری به اون رسیدم من. ولی به‌صورت کلی، خب این داستان‌سرایی یه اتفاقی که هر کسی از یه مسیری بهش می‌رسه؛ یعنی مسیر مشخصی نداره. من براساس یه‌سری تجربیات و سلایق، و اتفاقات، و بک‌گراندم یه‌دفعه باهاش مواجه شدم و از مسیرش عبور کردم؛ و اصلاً این رو به‌عنوان چیز قرار دادم که از این مسیر کارم عبور کنه. یه شخص دیگه ممکنه از یه نگاه دیگه، با یه تجربهٔ دیگه، اصلاً یک مسیر کاملاً متفاوتی بهش برسه. بخاطر اون جنرال نمی‌تونم راجع بهش صحبت کنم و فقط جواب سؤال شما در راستای… فقط به‌عنوان تجربهٔ شخصی می‌تونم بگم. خب یه بخشی این داستان‌سراییه خرد خرد به‌وجود اومد؛ یعنی اصلاً از اولش این‌طوری نبود که من می‌خوام داستان‌سرایی کنم. در طول مدت با هر کاری که کردم، هر پروژه‌ای که انجام دادم، به‌مرور… شاید حالا اگه فرض کنیم… اگه یک داستانی داره گفته می‌شه، کار اولم یک جمله بوده، من با اون یک جمله یه فیدبکی گرفتم، یه حسی گرفتم متوجه شدم که این چقدر می‌تونه در خدمت اون عکس باشه اون جمله. بعد هِی سعی کردم به اون پروبال بدم. اون جمله بشه دو جمله؛ بعد بشه یه پاراگراف، بعد بشه دو پاراگراف و تبدیل به یه داستان بشه این‌ها. حالا نه این‌که واقعاً دارم یه داستان… ولی با اون تعریفی که شما دارید می‌گید… و این رو هی توی نوشتار عکس، توضیحاتش، دیسکریپشنش و هم توی فضای عکس، سعی کردم هی پروبال بهش بدم. یه بخشی‌اش خب از فیدبک‌هایی بوده که گرفتم و بعدها متوجه شدم که چیزی که من دنبالشم و برام جذابه، همین داستان‌سرایی هست. قاعدتاً این علاقهٔ من به سینما و حالا مثلاً ادبیات هم بی‌تأثیر نیست. قاعدتاً این داره خیلی سایه می‌ندازه روی این ماجرا. و خب یه چیزی هم که من دوست دارم اتفاق بیفته، اتفاق… من چیزی که دوست دارم مخاطب من تجربه می‌کنه با عکس من اینه که دوست دارم وقت بذاره و ببیندش؛ جزئیاتش رو ببینه. زمان بذاره. از روش روزنامه‌ای، مجله‌ای، رد نشه. یه کم زمان بذاره؛ یه کم فکر کنه راجع بهش؛ حتی برداشتش رو بهم بگه. اون وقتی برداشتش رو بهم می‌گه، مجموع عکسی که رخداده، تصویر، و حالا یه دیسکریپشنی که براش نوشته‌شده، اون توضیحات و… که براش نوشته‌شده، اون رو ببینه، سعی کنه چیز کنه… حتی ازم سؤال کنه که من این… منظورت چی بوده؛ یا من برداشتم این بوده. یا هر کسی به نوبهٔ خودش باهاش همزادپنداری کنه. این برای من خیلی حس خوشایندی داره. لذت می‌برم. حس می‌کنم که انگار رسالتم رو انجام دادم. انگار اون کاری که من می‌خواستم، و یه خروجی که من بگیرم از تولید اون عکس، رخ داده. هرچند کم، ولی چند نفر همین‌شکلی بیان راجع بهش صحبت کنن، من یه احساس رضایتی بهم دست می‌ده. حتی پاپیولار نباشه. همه… شاید خیلی‌ها فقط نگاه کنن، رد بشن؛ ولی اون چندنفری که یه… باعث می‌شه بهشون یه تلنگری بزنه… زده بشه به اون چند نفر و یه‌کم فکر کنن، اون حسه، یه حس خیلی… انگار روحم ارضا شده. و دوست دارم به اون برسم. دوست دارم مخاطبم رو درگیر کنم. دوست دارم کمی به کارم عمق ببخشم؛ کارم تک‌لایه نباشه. کارم لایه‌های زیرین هم داشته باشه. خب اون طبیعتاً باید از جایی بیاد که من خودم باید اون‌قدری آگاه باشم. اول یه کم خودم رو عمیق کنم، خودم رو مسلط کنم تا بتونم، اون عمق رو به اون کارم بدم. خب قبل‌از اون ماجرا که… تو این زمینه دارم سعی می‌کنم تلاش کنم که اون‌قدری عمیق باشم که بتونم هنرم هم عمیق باشه؛ و هنرم هم چندلایه باشه. و حتی لامکان، لازمان باشه؛ شامل فقط یک زمان و یک مکان خاص نباشه؛ همه باهاش ارتباط بگیرن. اگه پنجاه سال بعد یا صد سال بعد هم کسی دیدش، بتونه باهاش ارتباط بگیره؛ بتونه لذت ببره ازش؛ و برای اون آدم تو اون زمان هم حرف داشته باشه؛ و برای اون آدم توی یک مکان دیگه‌ای هم حرف داشته باشه. حتماً لازم نیست یک فرهنگ مشترک داشته باشه با ما. حالا حتی اگه نشه هم، همون‌قدری که ارتباط می‌گیره… که کسی که این‌جا هست ارتباط می‌گیره، ولی در اون یه حدی ارتباط بگیره که بتونه مخاطب من محسوب بشه و لذت ببره. خب برای‌اینکه به این برسم، یه بخشی‌اش برای اینکه درگیر کنه مخاطب رو، همین حالت داستان‌سرایی هست. اون داستان کلاً آدم رو درگیر می‌کنه؛ شخصیت‌پردازی آدم رو درگیر می‌کنه. و این‌که یه‌کم فضا رو نزدیک کنم به فضای سینمایی. و حتی شاید… خیلی دوست دارم بعضی کارهام که هنوز نشده، اگه کسی می‌بینه حس کنه، این یک فریم از یک فیلمه. و حتی بعضی‌ها شاید بعضاً به خطا بنداز که این فیلم بوده، تو ازش عکس گرفتی؟ که بگیم نه، این فیلمی نیست؛ این یک عکسه و همین چند فریمه. همین مثلاً چهارتا- پنج‌تا- شیش‌تاس؛ و با همون چهارتا- پنج‌تا- شیش‌تا بتونم یه قصه‌ای بگم، یه روایتی کنم و مخاطب‌هام چند ثانیه‌ای حداقل روش تأمل کنن. اگه مدیوم اینستاگرامه بخوان ببینن چند ثانیه. حالا به هرجایی که اگه توی مجله- کتابیه، یه چند ثانیه روش مکث کنن، نگاه کنن و ازش عبور کنن. فکر می‌کنم البته خب هر آرتیستی این‌جوری باشه. یعنی چیزی که گفتم احتمالاً خیلی ایده‌آل…

مصطفی عرفانی: آخه رسیدن به این‌که تو بتونی واقعاً… یعنی هدف هر هنرمندی که مخصوصاً… مثل نقاش‌ها، مثل عکاس‌ها که تو یاد تو یه دونه فریم اون داستانت رو بگی، حالا یه زمانی هست، مدیای شما سینمائه، فیلمه، سریاله، تایم زیادی داری که حالا اون داستانت رو بسط بدی، به اوج ببری، بیاری پایین؛ ولی گاهی اوقات توی عکاسی ما هم‌چنین فرصتی نداریم. تو باید تو یه فریم داستانت رو تعریف بکنی و مخاطب بفهمه داستان… البته ما داستان کاملی شاید نتونیم بگیم ولی باز یه برهه‌ای از داستان رو بتونی توش تعریف کنی. حالا ما مثلاً توی عکاسی خبری خیلی می‌تونیم… روی این مانور میدن کلاً که طرف با یه دونه فریم عکس، گاهی اوقات داستان خیلی زیادی رو می‌تونه منتقل بکنه. حالا توی حوزه‌های کاری حالا فاین آرت بذاریم، دراماتیک بذاریم، این‌ها شاید یه خرده سخت‌تر باشه داستانش رو گفتن. ولی چیزی که حالا من خودم توی عکس‌هایی که می‌گیری، نگاه کردم بهشون و توجهم رو جلب کرده، اقتباسه. حالا برداشت من به‌عنوان یک بیننده. آیا توی کارهات تو یک اقتباسی داری؟ آیا به یک نقاشی، به یک دوره‌ای، یک ارادتی توی عکس‌هات داری یا ناخودآگاه داره این اتفاق توش می‌افته؟

رضا دریا کناری: کوتاه بگم، بله. اقتباس هست؛ ولی اقتباس از یک شخص، یا یک اتفاق، یا یک اثر، یا یک هنرمند خاص نیست. می‌شه گفت اقتباس از یک دوره‌اس؛ اون هم نه به‌لحاظ مفهوم. اون اقتباس صرفاً به‌لحاظ ظاهر و فضای بصریه؛ یعنی مفهوم و کانسپتی که داره رخ میده، فضای بصری‌مون،… یعنی فضای بصری‌مون داره اقتباس میشه شاید از فضای نقاشی‌های دورهٔ رنسانس به بعد. ولی قاعدتاً به‌لحاظ مفهوم من از اون‌ها اقتباس نمی‌گیرم. به‌لحاظ مفهوم اتفاقی که میفته، یه‌کم مدرن‌تره؛ یه کم شاید حتی پست‌مدرن‌تره؛ و یه‌سری مفاهیم به‌روزتر، شاید جدیدترها و شاید غیر… حتی در خلاف راستای مفاهیمی که اون زمان داشت خلق می‌شد، خلق میشه. به‌لحاظ بصری بله؛ خب یه بخشی‌اش به‌لحاظ بصری دارم این اتفاق رو میرم… این اتفاق داره رخ می‌ده. اما به‌لحاظ مفهوم، می‌شه موردی صحبت کرد؛ نمی‌شه جنرال صحبت کرد؛ ولی خب تو بین کارهای من مورد بوده که خود یک مفهوم رو هم بعضاً از یک اثر اقتباس کردم. یا حتی… حالا نشه گفت اقتباس، بعضی‌هاش اقتباس بوده، بعضی‌هاش صرفاً ایده‌اش رو از اون‌جا گرفتم؛ یعنی بذرش اون‌جا کاشته شده تو ذهنم. اون وقتی بوده که من در مقابل یه اثری قرار گرفتم و چیزی یه‌دفعه با اون تلنگری بهم خورد، بعد بذر یک کارم تو ذهنم، و از اون ایده تو ذهنم کاشته شده؛ حالا اون می‌تونست یه عکس باشه… بوده؛ یا می‌تونست یه موزیک‌ویدیو باشه؛ می‌تونست یک اثر موسیقیایی باشه یا یک کار سینمایی، و حالا کار داستان ادبی. حالا چون یه‌کم این‌ها رو همه رو به‌صورت موازی دنبال می‌کنم، از همه‌شون بوده. ولی خب بخشی‌هاش… ولی عمدتاً بیشتر کارهام، کاری که بشه گفت مستقیم اقتباس باشه، همین الان حضور ذهن ندارم؛ بجز یکی- دو مورد که حالا فضای کار… خیلی کار آرت نبودن و اقتباس از یه‌سری آرتیست‌های دیگه بودن؛ کارهای دیگه‌ام معمولاً یه جنری…. یه بخشی، یه ترکیبی از چندین‌تا از این‌هاست؛ یعنی… یه بخشی‌اش مثلاً از یه کتاب اومده ایده‌اش کار شده، یه دفعه ولی اتمسفرها یا فضای بصری‌اش یه‌دفعه از یه موزیک‌ویدئو به ذهنم رسیده، یا یه فیلم به ذهنم رسیده. یه‌دفعه شاید لباس از یه جای دیگه به ذهنم رسیده و در نهایت مجموع این‌ها کنار هم به یه کانسپت کلی می‌رسه که اون کانسپت کلی رو هم، باز من سعی کردم خودم تولید کنم. یعنی خودم یه چیز به اون چیزی که بهم رسیده اضافه کنم که اورجی… سعی می‌کنم کار اورجینال بشه؛ کار مثلاً تکرار یا تصویر کردن یک ایدهٔ دیگه نباشه. اون ایده رو بگیرم، یه‌کم باهاش بازی کنم. ایدهٔ خودم رو هم بهش اضافه کنم، یا یه تغییری توش بدم و با اجرای حالا اون فضای بصری، خروجی‌ای که میدم بیش‌تر بشه گفت این کار اورجیناله؛ بیش‌تر بشه گفت این کار… بتونم بگم این کار، کار خودمه.

مصطفی عرفانی: این توی حالا یه مفهوم، المان‌ها و مفهومشون توی کار… حالا ما المان‌ها رو هم تو سینما داریم حالا خیلی به‌صورت واضح داره توی سینما ازشون استفاده می‌شه، مخصوصاً سینماش هر چی اجتماعی‌تر باشه، این المان‌ها توش خیلی پررنگ هست تا جایی‌که حتی الان یه کتاب‌هایی داریم در زمینهٔ المان مثلاً توی سینما. مثلاً قاب چه معنی داره؟ آیینه چه معنایی داره؟ این‌ها هر کدومش یه‌سری مفهوم‌هایی رو واسش تعریف کردن. توی کارهات هم من می‌بینم، این المان‌ها رو حالا تا جایی‌که من دیدم، داری، یه‌سری المان داری. تو اول یه مفهومی رو واسه اون المان تعریف می‌کنی، به کارت اضافه می‌کنی؟ یا اصلاً این کار درسته؟ یا براساس اون ترکیب‌بندی که حالا توی ذهنت بوده، اومدی یه چیزی رو ایجاد کردی، بعدش اومدی دیدی مثلاً این المان می‌تونه حالا از طرف مخاطب یه هم‌چنین برداشتی بشه؟ این حضور المان‌ها توی کارهات به چه صورته؟ با یه مفهوم بهش اضافه می‌شه یا بعد از این‌که حالا اجرا شد؟ بعد از این‌که ثبت شد، با توجه به برداشت مخاطب اومده توی کارهات؟

رضا دریا کناری: خب یه چیزی مابینشه. البته خب تو اون سطح از هوشمندی و مهندسی هم نیست کار؛ حالا یعنی جوری که شاید بگه مثلاً شاید کسی مثل لینچ داره با سینماش برخورد می‌کنه؛ اون‌قدر فکر شده. یه بخشی‌اش به این شکله که خب طبیعتاً بله؛ یه‌سری المان‌ها دارم که اون آبجکت یا مثلاً اون می‌تونه… اون مفهوم اصلی باشه. اون مفهوم اصلی رو یا یه‌سری مفاهیم زیرین رو سعی می‌کنن با یه‌سری آبجکت‌ها نمایش بدم؛ ولی خب این‌جا فضا هم یه کم داره من رو هدایت می‌کنه به این‌که چه‌کار کنم. بعضاً ممکنه من نیازمند این باشم که این رو با یک آبجکت و یک المانی که توی کار حضور دارن، نشون بدم. ولی هر کاری بکنم… هر کاری کردم، موفق نشدم اون المان رو من بدستش بیارم که استفاده بکنم. خب فضا رفته به یه سمتی که با یه چیز دیگه جایگزینش کردم و از قبل هم فکر کردم که خب، اگه این آبجکت رو بزارم، مثلاً از این مسیر تحلیلی، از این مسیر تفسیر هم میشه به اون رسید؛ پس بی‌ربط هم نیست. سعی کردم بذارم. ولی خب چیزی هم که حالا مهم‌تره اینه که آن‌چنان هم حالا…

مصطفی عرفانی: درگیر نکرده خودت رو.

رضا دریا کناری: …خیلی مهم نیست چون خیلی ریاضی‌وار برخورد نمی‌کنم با ماجرا. مخصوصاً اصلاً تو فضای شما… پست‌مدرن، و تو فضای هنری امروز کانسپتچوال خیلی نیت انجام‌دهندهٔ اون کار، آن‌چنان هم اهمیت نداره. تفسیرها و برخورد… تفاسیر مخاطبین هر کدوم ارزش منحصربه‌فرد خودش رو داره. هرکسی می‌تونه از مسیر تفسیر خودش یه‌سری آبجکت‌ها، یه سری حتی مفاهیم از توی اون چیز بگیره که بعضاً به خود من می‌گن. قاعدتاً آرتیست‌های خیلی سطح بالاتری این تجربه رو خیلی بیشتر کردن؛ برای من خیلی انگشت‌شماره؛ ولی تو همین سطحی هم که بعضی‌ها تفاسیرشون رو به من گفتن از عکس، و من فکر کردم، دیدم *[۳۷:۱۲] من چنین نیتی نداشتم ولی وقتی فکر کردم، به حرفی که زده و برداشتی که اون کرده، دیدم که چه‌قدر قشنگ این آبجکت و این المانی که من گذاشتم با اون مفهومی که خواسته، این مسیر رو برده، رسونده به اونور. چقدر زیبا چیز کرده… خب یه فضا… یکی از اصلاً خصوصیت‌های فضای کانسپتچوال اینه که یک تفسیر واحد ما نداریم از یک اثر. من ممکنه به یک نیتی این قندون رو این‌جا می‌ذارم روی میز ولی به تعداد افرادی که تو این اتاق دارن این صحنه رو می‌بینن، تفسیرها و نیت‌های مختلفی می‌شه از این قندون برداشت؛ تمامی اون تفسیرها ارزشمندن و نمی‌تونیم بگیم اون تفسیر، تفسیر خطاییه. شما اشتباه برداشت کردی، باید حتماً این برداشت رو بکنی.

مصطفی عرفانی: تو کارهات آخه بعضی از المان‌ها می‌بینم تکرار شده. مثلاً این کاموا… نخ کاموای قرمزرنگ توی کارهات تکرار می‌شه؛ این با چه نیتی داره… مثلاً همین مثال بارزش این نخ کاموای قرمزرنگ چیه؟ ما توی… تو محیط‌هایی که.. حالا تو یه محیط‌هایی می‌گی ترکیب رنگی‌اش اقتضاء می‌کرده. گاهی جاها می‌بینی اون ترکیب رنگی با این‌که اقتضاء نمی‌کرده ولی اضافه شده. بیش‌تر جنبهٔ زیبایی‌شناختی داشته یا این‌که یه‌سری المان‌ها داره تو بعضی از کارهات تکرار میشه، یه مفهومی که سریالی می‌خوای توی اون‌ها بیان کنی؟

رضا دریا کناری: خب ببین این داستان دوپهلو داره؛ دو رویکرد داره. یه بخشی‌اش اینه که خب تو بعضی جاها بله؛ من کاملاً عامدانه اون کار رو انجام دادم. تا قبلش نه، حضور کاموا یا حتی نخ پشم… پشم رنگ‌شده از اونجایی که خب مثلاً دست‌بافته‌های ایرانی رو داشتم، یا مثلاً این‌ها حضور داشتن تو کار من، اون هم یکی از اعضای تشکیل‌دهندهٔ اونه و در کنار اون‌ها می‌تونه مفهوم داشته باشه. و در راستای اون کاری که من دارم انجام می‌دم که مثلاً خیلی مربوطه به اون اتمسفر دست‌بافته، اصلاً به هر شکلی این حضور داشته باشه، این معناداره. فقط حضور داشته باشه. هم به‌لحاظ فضای بصری داره کمک می‌کنه به فضای بصری به‌لحاظ رنگی، هم به‌لحاظ اینکه خب مثلاً شاید اون کاری که انجام دادم در خدمت و یا کمک‌رسانی به مفهومی در راستای مثلاً فرش یا گلیم یا یک دست‌بافته بوده. ولی یه جاهای دیگه‌ای بوده که بعضاً در طول یه سری کار شما از یه‌سری اتفاق‌ها می‌افته تو کارهات، تو کار خودت یه دفعه یه ایده میاد برای کار بعدی‌ات. کار خودت… مثلاً شما یه کاری کردی که برحسب تصادف یا فضا شما رو برد به این سمتی که خب من الان باید این رو این‌جا بذارم. بعد که می‌ذاری یه‌دفعه یه جرقه‌ای می‌زنه که اِ! چه‌کار خوبی بود. از همین می‌تونم مثلاً یه کار دیگه‌ای تولید کنم که اصلاً محوریتش این باشه و اصلاً داستان بگه. حالا مثلاً من یه‌سری جاها… من کاموا مثلاً بوده که مثلاً شاید شبیه پستیج کار کردم سر یک زن،… کاموا و نخ‌ها که حالا اون زن برام در حد این بوده که نمادی از مثلاً اگه بخوایم هنر دست‌بافته رو بیاریم در کالبد یک جسم مثلاً زن، این بشه مثلاً یه چیزی شبیه به الههٔ مثلاً فرش که حالا مثلاً موهاش، موهایی که با این نخ… جلوتر که رفت، اصلاً با یه… سر یه ماجرایی یه کتابی خوندم، یه ایده‌ای به ذهنم رسید راجع‌به رنج‌های زنان ایرانی که حالا قبلاً رخ داده و چه‌قدر آرزوها به گور رفته، و چه‌قدر مثلاً سنت‌ها، عرف، مسیر زندگی این‌ها رو هدایت کرده. اون‌ها همیشه باید آرزوهاشون رو به‌فرض فقط توی دلشون، تو همین محدودهٔ دل باشه و در نهایت به گور ببرن و نهایتش تو ذهن‌شون، تو فانتزی‌ها، جامهٔ عمل بپوشونن، هیچ‌وقت بالقوه نمی‌شه؛ بالفعل نمی‌شه به فی ال… خب مثلاً یه دفعه من همون رو اصلاً با نیت این‌که من این کار رو اجرا کنم، اومدم این فضا رو خواستم نمایش بدم. خب شما برای یه کانسپت می‌تونی مثلاً انواع ایده‌ها… برای اجراش می‌تونی صد مدل ایدهٔ مختلف چیز کنی که مثلاً به فرض، مفهوم اون آرزوهایی که در قفس‌ان یا بعد از مرگ فقط می‌تونن چیز کنن، بشه نمایش داد. شما مثلاً به یه کارگردان سینما هالیوود بدی، مثلاً ممکنه اون رو خیلی‌خوب پروبالش بده. چی… یه نفر دیگه‌ای به یه شکل… آقای کیارستمی به یه شکل دیگه انجام بده؛ یه کارگردانی به یه شکل دیگه. حالا مثلاً من هم در حد محدودهٔ اصلاً قاعدتاً محدودیت‌های توانایی‌های فنی و توانایی‌های اجرایی یا مثلاً لوکیشن و حتی کشوری که زندگی می‌کنم، بی‌تأثیر نیست. من تو این محدوده و دیواری که دورم کشیدش سعی کردم ببینم با چه المانی، با چه آبجکتی، با چه چیزی می‌تونم این ایده رو، این کانسپت رو بیام اجراش کنم. خب یکی از مثلاً راحت‌ترین و بهترین و چیز… ایده‌ای که حتی نزدیک بود به‌کارهای خودم که بیام مثلاً این رو نمایش بدم، دیدم نخ‌های کاموا… البته اتفاقیه که توی عکس افتاد. نخ کاموا… اینجا یه نوع نخ قطورتریه ولی اومدم مثلاً یه توپی گرفتم، کلی نخ چی… و اومدم یه قفس… هم از قفس استفاده کردم، هم از فرفورژهٔ… پنجره‌های میله‌های فرفورژه،  این پنجره‌های قدیمی. …و اون رو آوردم و روش یه سری مثلاً فکر کنم می‌دونید کدوم کار رو میگم. این‌ها گره خورد دست مدل بود و این‌ها اینجوری از کادر اومده بود بیرون و خارج شده بود. خب من این رو سعی کردم ذهنیت رو… من هیچ‌وقت این رو نمیام… نیومدم گفتم… فقط من رو تصویر کردن. افرادی اومدن تفاسیر دیگه‌ای کردن که خیلی جذاب بود؛ اون‌ها هم ارزش خودشون رو داشت. ولی خب حالا در راستای اون مفهومی که من… با اون دیسکریپشنی که من نوشتم، من خودم داشتم این‌جوری می‌دیدم که اون فرفورژه و یا قفسی که دارم، هر جفتشون یک‌جور نمادی از قفسن. اون قفس چیه؟ اون زندانیه که اون روح زن… روح اون زن درونش گیر کرده و اون آمال و آرزوها، فانتزی‌های ذهنی‌اش یا حتی عشق‌هایی که باید داشته باشه و نمی‌تونه بهش برسه، در قالب این نخ‌های قرمزی که رد از لای این‌ها رد شده و رفته بیرون. خب این یه مثال بود که این اتفاقه افتاد ولی مثلاً اگه دستم بازتر بود، شاید این رو با یه آبجکت‌های خیلی مثلاً مفصل‌تر و جذاب‌تر اجراش می‌کردم. ولی خب این هم کمک کرد که وقتی که این ایده اومد، با چندتا اجرای مختلف اومد با آبجکت‌های مختلف. ولی خب دیدم که مثلاً حضور فرفورژه یا مثلاً یک قفس و مثلاً اون نخ‌های کاموا، خیلی بیشتر در راستای کارهای من‌ان به لحاظ بصری. خب این رو اومدم انتخاب کردم برای اجرایی شدنش. مخصوصاً که با فضا و لوکیشنی هم که داشتم کار اجرا می‌کردم مثلاً توی خونهٔ قاجاری متروکهٔ قدیمی بود، در هارمونی بود؛ یعنی خیلی چیز پارادوکسی نداشت. و خواستم این‌ها… مخصوصاً ایده هم از یه کتابی اومده بود که داستان یک عشق نافرجامی بود که چیز… آقای عباس معروفی اون ایده *[۴۴:۵۶] کتاب سال بلوا اومد از آقای عباس معروفی که اصلاً داشت اون‌جا روایت می‌کرد. من خیلی درگیر شدم با این ماجرا و سعی کردم این رو تصویر کنم. خب سعی کردم با المان‌ها هم مربوط باشه و تا جایی که محدودیت‌ها، تا جایی‌که توانایی من به‌لحاظ فنی، توانایی من به‌لحاظ مالی، توانایی من به‌لحاظ رابط و چیزهایی که تو دسترسمه می‌تونم انجام بدم، سعی کنم تا جایی‌که ممکنه نزدیکش کنم. ولی شاید اگه من ده سال دیگه با یه توانایی مالی مثلاً بالاتر و توانایی فنی بالاتر اون رو اجراش کنم،…

مصطفی عرفانی: به شکل دیگه…

رضا دریا کناری: …یه شکل دیگه باشه. ولی هر کدوم تو زمان خود… یعنی جدا از این‌که ما داریم راجع‌به مفهوم صحبت می‌کنیم و این‌که می‌خوایم این‌ها در یک راستا باشه، یک فکری پشتشه، محدودیت‌های فنی رو چیز نکنیم… اگنور نکنیم؛ چشم‌پوشی ازش نکنیم. قاعدتاً محدودیت فنی هم برای من، هم برای هر آرتیست دیگه‌ای بسیار قابل‌ملاحظه‌اس و خیلی وقت‌ها محدودیت فنی حتی مسیر رو تغییر داده. ولی تو فضای آرت معمولاً برای این‌که شاید یک کم شاید جلوهٔ قشنگی به آرتیست نده، ازش دوری می‌کنه؛ اجتناب می‌کنه؛ راجع بهش صحبت نمی‌کنم. مثلاً اگه می‌گفتن چرا این آبجکت‌ها این‌جا گذاشتی؟ نمی‌گه مثلاً محدودیت داشتم، نتونستم اون رو بیارم؛ مجبور شدم این رو بذارم. ولی خب یه بخشی‌اش هم همیشه اینه. حالا تو اون حالتی که ما می‌گیم مجبور شدم این رو بذارم، من مثلاً مجبور شدم اگه نمی‌دونم فرفورژه بیام اون‌جا قفس بذارم، این‌جا مثلاً یه آبجکت یا این لباس، تو این محدودیتی که داشتم، سعی کردم اونی که نزدیک‌تره و می‌تونه نزدیک‌تر باشه رو استفاده کنم.

مصطفی عرفانی: حالا توی کارهایی که در دسترس من بود از تو دیدم، یه رابطه‌ای بین حالا بگیم ویرایش عکس‌هات، ترکیب‌بندی عکس‌هات با نقاشی وجود داره. حالا از قدیم‌الایام یعنی از زمانی‌که عکاسی حالا اختراع شد، یه رقابت نانوشته‌ای بین عکاس‌ها و نقاش‌ها بوده؛ یعنی عکاس‌ها سعی می‌کردن که از لحاظ هنری خودشون رو یک نقاش معرفی کنن. از اونور هم از لحاظ سرعت، از لحاظ کیفیت، نقاش‌ها تلاشی می‌کردن یه نقاشی رو به تصویر بکشن که خیلی رئال باشه. توی کارهات مخصوصاً حالا تو… حالا چه قسمت ایده‌پردازیش، چه توی اون قسمت عکاسی، چه بعد از اون و ویرایشش، خودت هم یه هم‌چنین نیتی داشتی که این اتفاق بیفته یا نه؟ چه‌جوری بوده؟

رضا دریا کناری: بله. دقیقاً. نیت من همین بوده. هم تو قبل هم که گفتم چون یه علاقه‌ای به کلاً به دنیای نقاشی دارم و حالا حتی فضای نقاشی از رنسانس به بعد، و اون نقاشی‌ها رو… اون نقاشی‌ها و اتمسفر نور و رنگی که داشتن برام جذاب بود، خب به طبعش من سعی می‌کردم توی عکاسی هم یه کم خودم رو و خروجی کار نزدیک کنم به اون ماجرا… یه قسمتش که در طول عکاسی حالا با سعی می‌کردم میزانسن و نورپردازی، اون کار رو انجام بدم. ماباقی‌اش می‌رفت توی پست‌پروداکشن و تو ادیت رنگ و نور. ولی خب اتفاقی که تو ادیت برای من میفته تو عکس‌ها صرفاً یک ادیته، یک کالر گریدینگ، یه بازی با نور و رنگه که یه‌کم اون تمه که از خود عکس خام خیلی فضای خیلی سردی داره، یه تم گرمایی بهش ببخشم و هی بیش‌تر نزدیکش کنم به اون تم ظاهر بصری یک نقاشی. و حالا یه سری جزئیات دیگه‌ای که حالا مثلاً آوردن و اضافه کردن، یه‌سری تکستچرها، دیتیل‌های دیگه‌ای که حالا بسته به میزانسن داره. یا یه جاهایی تو میزانسن یا تو صحنه‌ای که من کار کردم دستم بسته بوده یا مثلاً یه‌سری تکستچرها نبوده یا س… یه اون‌ها رو هم درست می‌کردم و اصلاحش می‌کردم و در نهایت خروجی که می‌خواستم با اون رنگ و نور می‌گرفتم و به اون خروجی می‌رسیدم. اتفاق خیلی عجیب غریبی توی پست*[۴۹:۲۹] برام نمیفته؛ ولی همون یه قلقی داره که باید… زیاد باید باهاش بازی کنم تا بهش برسم. و یه ست *[۴۹:۳۷] پریست مشخصی نیس؛ چون تو هر عکسم، بسته به هر عکسم آبجکت‌هایی که توی عکس استفاده می‌شه یا حتی یا استودیوییه، یا اوت‌دوره (out door) مثلاً خودت تم فضا چه رنگی داره، اون مسیری که من حالا اونجا تو کالر گریدینگ و بازی با نور و رنگ داره، یه‌کم متفاوت می‌شه.

مصطفی عرفانی: حالا چرا این نیتت که می‌خوای… خودت یه حس و حال نقاشی بدی به کارهات، همین به‌خاطر یه رجوع به یه دوره و بازهٔ رنسانسیه. این چرا می‌خوای اون کارت رو حس و حال نقاشی توش… به‌خاطر چیه این بیشتر؟

رضا دریا کناری: یه بخشی‌اش که خب علاقهٔ شخصی که دوست دارم شبیه باشه؛ ولی خب اگه بخوایم همون علاقه رو و یا حتی این حضور این توی عکاسی رو بخوایم بریم ریز بشیم داخلش، آنالیز کنیم، ببینیم منشأش کجاست؟ شاید بگم منشأش اینه که حس می‌کنم این یه… صرفاً یک حسه یعنی الزاماً درست و غلط نداره. از اون‌جایی میاد که همه‌چیز هم، عکس‌ها… فضای عکاسی با فضای نقاشی خیلی اتمسفر خیلی جدایی از هم داشته، اصلاً هیچ نزدیکی بهم نداشتن. هم به‌لحاظ نور، هم به‌لحاظ اصلاً آبجکت‌ها، کاستوم، فضا و این‌ها. من سعی کردم وقتی که مثلاً این کاری که انجام دادم با این ادیت و این میزانسنی که چیدم تو صحنه، خروجی که شده فیدبکی که از مخاطب گرفتم و حس کردن که بعضاً… مثلاً من شنیدم که این نقاشیه یا عکسه؟ دارن سوال می‌پرسن، شک دارن. یه حس خوشایندی بهم می‌ده یعنی حس می‌کنم به اون هدفم که می‌خواستم شبیه نقاشی کنم، برسه؛ چون هر چی فکر می‌کنم کسی که… اون‌هایی که همیشه در مقابل عکاسی‌ها قرار گرفتن و گفتن این چه‌قدر شبیه نقاشیه، درسته که هرکدوم از این دوتا مدیوم جدایی دارن، کارکترهاشون جداست، همه چی‌شون فرق می‌کنه. ولی از اون‌جایی که نقاشی به‌هرحال قدمت بیشتری تو تاریخ هنر داره و بیشتر آرتیست‌های بزرگ‌مون البته اصلاً نقاش بودن، و حالا نه این‌که بخوام بگم… تعداد آرتیست‌های بزرگی که تو تاریخ هنر داریم عمدتاً نقاش بودن، این که مثلاً یه عکاسی‌اش خروجی کارش شبیه مدیوم نقاشی می‌شه، حس می‌کنم انگار داره به اون عکس اعتبار می‌ده؛ انگار از نقاشی داره اعتباربخشی می‌کنه به اون مدیوم که چه‌قدر انگار… مخاطب این‌جوری حس می‌کنه که چه‌قدر این خوب کار شده که شبیه نقاشیه. البته بازم می‌گم، این نه به این دلیل… این به این معنا نیستش که اگه عکاسی شبیه نقاشی شود، خوب است و یا اعتبارش بالاتر… نه؛ فقط توی این اتمسفر کار خودم، چون دارم یه بازسازی می‌کنم به اون شکل، خب طبیعتاً اینه که بتونم اتمسفر فضای بصری رنگ و نورش هم به همون شکل دربیارم.

مصطفی عرفانی: حالا این چیزی هم که می‌گی، حالا خود ماها که… خود من سبکم این‌طوریه که تلاشی نمی‌کنم که حس و حال کارم شبیه نقاشی بشه؛ ولی وقت چاپ، وقتی رو کاغذ گلاسهٔ بافت‌دار چاپ می‌کنی، جذابیت کارت بیشتر می‌شه؛ یعنی خود منی هم که کارم رو وقتی چاپ می‌کنم، نیت این رو ندارم که شبیه عکس، شبیه نقاشی بشه، ولی وقتی کار میاد روی یه کاغذی که طرح‌داره، بافت‌داره کار رو ناخودآگاه گرم‌تر می‌کنه؛ یعنی ما… منی هم که نیتش رو ندارم و اصلاً هیچ دقتی هم نمی‌کنم این اتفاق بیفته، وقتی میاد رو یه چیزی که شبیه بوم نقاشیه، کار جذاب‌تر می‌شه؛ حالا هم واسه خود من، هم واسه مخاطب؛ یعنی ماها ناخودآگاه هم یه طوری هستش که این رابطهٔ بین نقاشی انگار به کارمون اصالت می‌ده. یعنی اون اتفاقه که میفته…

رضا دریا کناری: دقیقاً.

مصطفی عرفانی: …خودمون هم این حس رو داریم که کارمون بااصالت شده. حالا نمی‌دونم ناخودآگاه این اتفاق می‌افته، چطوریه، ولی برای خود من هم الان داری می‌گی این پیش اومده که وقتی حس و حالش شبیه نقاشی می‌شه، برای خود من هم لذت‌بخش‌تر شده.

رضا دریا کناری: درسته. شاید هم بشه گفت حتی یکی از عامل‌هایی که اون نقاشی رو جذابن، خب نوع تم رنگ و نوری که داره که گرم هستن و… کلاً می‌شه رنگ گرم، یه حس جذابیت و آرامش و گرما… یه گرمای خوبی به انسان میده. حالا اون دوره هم به خاطر نور، فضا، بافت‌های دیوار، تکسچر لباس، رنگ‌هایی هم که بوده خودمون عمدتاً رنگ‌های گرمی بودن… رنگ‌هایی که از طبیعت اومدن به فرض، اون‌ها هم باز یه آبجکت‌هایی بودن که تو خود نقاشی کمک‌کننده بودن به این ماجرا ولی خب توی عکاسی قاعدتاً مثلاً من وقتی اگه بخوام یه فضایی رو بازسازی کنم، و بخوام از فضای رنگ و نور آبجکت‌های به‌روز استفاده کنم، خب این خیلی کم‌تر دیده می‌شه. ممکنه نور کاملاً سفید و مثلاً یه اس ام دی سفیدرنگ بزنم و مثلاً آبجکت‌هایی که دارم اون‌طوری نباشه، یه حس سردی رو میده. حالا اگر این رو بیام با… به‌فرض من دارم بازسازی صحنه می‌کنم که مثلاً لباس یا اون چیزهایی که از من دیدین یه کم حالت قدیمی و تاریخی‌طور داره، یه‌کم شبیه شاید فیلم‌های تاریخی باشن، قاعدتاً شما وقتی که مثلاً این اتفاق یه آدمی با یه لباس تاریخی و اون شکل و شمایل و یه‌سری آبجکت‌هایی که کنارشه تاریخیه، یه نور سرد بیاد روش، ناخودآگاه انگار به یه مخاطب داره می‌گه که هیچ‌وقت من این لباس و این آبجکت و این میز و صندلی رو توی نور سرد و سفید ندیدم، چون اون زمان هنوز نور سرد و سفیدی نبوده. وقتی‌که این‌جا بازسازی‌اش کنم با اون نور یا حتی تم سرد بهش بدم، شاید مخاطب حس… یه حس فیک بودن بهش دست بده. حس… فکر کنه که انگار این تا یه جایی رفته جلو…

مصطفی عرفانی: همخونی نداره.

رضا دریا کناری: …اینجا یه چیزی کم داره که حالا اون قسمت، اون یه چیزی، اون تیکهٔ کم رو که برسونم به انتها دیگه خیلی نزدیک بشه، تو ادیت با رنگ و نور و این‌ها سعی می‌کنم درش بیارم. حالا یه نکتهٔ دیگه‌ای که حالا در مورد حالا نور هست، توی خود نورپردازی که من دارم، استایلی که سعی می‌کنم انجامش بدم، یه بخش از چیزهایی که توی نقاشی‌ها رخ می‌داد و می‌دیدیم، عمدتاً یه تعداد خیلی بالایی‌شون با نور طبیعی دارن کار می‌کنن؛ یعنی صحنه‌ای که دارن ازش نقاشی می‌کنن، نوره؛ نور طبیعی بوده. حالا یه سری نور شمع و این‌ها هم اون‌جا هست؛ ولی نور شمع در قیاس با نور آفتابی که به‌فرض مثلاً از یه پنجره‌ای تابیده داخل، خیلی دیده نمی‌شه. نور اصلی صحنه، نور دی لایته. نور روز طبیعی هستش که قاعدتاً از پنجره می‌تابه و حالا بازتابش توی اتاق می‌چرخه و از سمت‌های دیگه میاد.

مصطفی عرفانی: خب من هم توی نورپردازیم عمدتاً سعی کردم که عمدتاً بازسازی نور دی لایت باشه. حالا باز به یه شکل‌های می‌تونه کنترل‌شده‌تری باشه یا حتی بعضاً سافت می‌شه، شاید… ولی به‌لحاظ زاویه‌ای معمولاً زاویه‌ای که داره سعی می‌کنه بازسازی نور روز باشه. حالا اون توی استودیو هست یا حتی اگر آ*دار[۵۷:۲۸] هست، نور روز هم داریم، نور کمکی هم داره تو همون راستا می‌تابه. مثلاً یکی از چی می‌گن؟ ترفندهای اصلی‌اش اینه که من نوری خلاف جهت نور روز نتابونم. من نورهای… من اصلاً در نور روز… مال شما از اتاق یه سمت داره… مثلاً از سمت چپتون نور میاد و تنها منبع نور همینه…

مصطفی عرفانی: بله.

رضا دریا کناری: …و خب اگر هم من دارم تو یه… یک پرتره‌ای می‌گیرم توی فضای استودیو، نورها رو دورتادور  یا از زوایای مختلف از شکل‌های مختلف نمی… چیز نمی‌کنم… نمی‌تابونم. نورها همه‌اش از یک سمت خواهند بود. و اگه نهایتش بخوام… اگه مثلاً سیاهی خیلی زیادی داشته باشم، با یه رفلکتور و با یک چیزی که صرفاً یک کمی اون خط محیطی یا اون تکسچر رو به من نشون بده، یک منبع نور اصلی و قوی نمیام اون‌جا کار بکنم که فضا رو مصنوعی کنه، عکس رو ببینیم که مثلاً انگار دوتا منبع نور بزرگ داره تابیده می‌شه؛ این از این‌ور تابیده، اون یکی اونور یه خط انداخته یا چیز… چون هیچ‌وقت تو فضای نور طبیعی شما با این اتفاق…

مصطفی عرفانی: این اتفاق نمی‌افته.

رضا دریا کناری: … اون نمی‌افته. مواجه نمی‌شین. تو نقاشی‌های قدیمی هم عمدتا… این رو ما ندیدیم؛ حالا اون جوری که حضور ذهن دارم، چیزی شبیه به این ندیدیم. و اون‌جا حتی نورهای پرکننده، اگه دی لایت اصلی بوده، ممکنه شما نهایتش یک نور شمعی که ببینید که بسیار ضعیفه. قدرت اون نور به فرض روی صورت طرف اگه نور از سمت چپ داره می‌تابه، این قسمتش که سیاهه با نور شمع داره روشن می‌شه که قدرت نوری که داره می‌تابونه، مثلاً…

مصطفی عرفانی: خیلی کمه.

رضا دریا کناری: …ممکنه یک‌دهم، یک‌بیستم نور اصلی باشه. همین‌ها مثلاً توی استودیو مثلاً رفلکتور داره همون کار رو می‌کنه. یعنی همون یه رفلکتور یه کوچولو میزان شدت نوری که داره اینور رو پر می‌کنه، یه جوری شبیه به اونه. اتفاقی که من سعی می‌کنم توی نورپردازی بهش برسم، اینه ولی خب خود همون که چه‌طوری نور آفتاب و یا نور دی لایت رو بازسازی کنم، باز نیازمند اینه که یه کم تمرین کنم؛ و هنوز تو بعضی جاها یه اشکالاتی دارم که حالا سعی می‌کنم اون‌ها رو جبرانش کنم یا ارتقا بدم و قوی‌تر بشم تو اون زمینه.

مصطفی عرفانی: حالا توی… بعد حالا تولید یک اثر که حالا این‌جا یک عکس هستش، فروشه؛ یعنی هنرمند از طریق فروش آثارشه که می‌تونه امرار معاش کنه تو اولویت اول. یه مارکتی که تازگی‌ها توی یکی- دو- سه سال اخیر ایجاد شده، NFT‌ها هستن. تأثیر NFT‌ها تو کار خودت چی بوده و آیندهٔ NFT‌ها رو توی حالا حوزهٔ هنری، کاری خودمون کجا می‌بینی؟

رضا دریا کناری: درسته. NFT که خب من بهش به چشم خیلی اتفاق مثبت و خیلی روشن‌کننده‌ای دارم می‌بینم؛ مخصوصاً توی کشوری مثل ایران، و یا کشورهایی که ارزش پولی‌شون در مقابل دلار و یورو پایین هستش، می‌تونه یه منبع درآمد خوبی باشه از طریق آرت. NFT‌ برای من تا حد زیادی کمک‌کننده بود. یه بخش زیادی از کمکی که کرد، این بود که من تونستم از آرت هم… از عکسی که گرفتم، از کاری که خلق کردم برای آرت بوده و تا قبل‌از اون قاعدتاً خریداری نداشته و صرفاً من براش پول خرج کردم… یعنی حتی یه جوری شاید حاوی… منبع درآمد نبوده، من از اونور پول درمی‌آوردم خرج آرت می‌کردم و هیچ بازده مالی نداشته به‌صورت مستقیم برای من. NFT اومد این اتفاق رو برای من رقم زد و باعث شد که من بتونم از آرت هم مستقیم درآمد کسب کنم؛ و خود اون اثر رو مستقیماً بفروشم. یه بخش دیگه‌ای که این باعث شد کمک کنه نه‌تنها به من، به خیلی آرتیست‌های دیگه، یه انگیزه داد؛ همین که یه آرتیست می‌تونه اثرش رو بفروشه، یه انگیزهٔ خیلی زیادی درش ایجاد می‌شه که خب! پس از این می‌تونی کسب درآمد کنی پس باید ارتقاش بدی چون داری می فروشی‌اش. و اون پولی هم که از فروش خود اثر به‌دست اومده می‌تونه بره خرج اثر بعدی بشه. دیگه لازم نیست از جای دیگه بری دربیاری بیاری اینور خرجش کنی. می‌تونی از خودش، خرج خودش کنی و تبدیل بشه به یه صنعت؛ یعنی خودش یه ماشینی بشه که دیگه خودش داره حرکت می‌کنه؛ خودش چرخ خودش رو داره می‌چرخونه. و حالا از طریق دیگه‌ای هم می‌تونی تزریق مالی کنی برای ساختش. قاعدتاً می‌تونی یه اثر مفصل‌تر و یه اثر شاید بهتر و های‌پروداکشن‌تر خلق کنی. خب من تو این فضا که بودم دیدم که خب خیلی از آرتیست‌ها… یه حجم زیادی از آرتیست‌ها چه‌قدر انگیزه گرفتن و رفتن به سمت این‌که خب بیشتر وقت بذارم برای کارشون. آرتیست‌هایی که ما داریم این‌جا، این‌جوریه که خب از آرت پولی درنمیاد و همه دارن تو اوقات فراغتشون اون هم در حد توان مالی‌شون سعی می‌کنن اون اثری که دوست دارن، خلق کنن. خب قاعدتاً دیربه‌دیر داره رخ می‌ده و خیلی داره لب… *[۱:۰۳:۱۱] داره رخ می‌ده. شاید اثرش بعضاً خیلی‌وقت‌ها قابل ارائه نباشه. وقتی‌که این اتفاق میفته، یه گردش مالی تو فضای هنر به‌وجود میاره و باعث می‌شه که باعث پختگی زودرس این فضای هنر می‌شه بین هنرمندها؛ و هر چه‌قدر گردش مالی بیش‌تر بشه سرعت رشد این هنر در بین هنرمندها چیز می‌کنه… منه نوعی، من اگه NFT نبود، شاید مثلاً عکس‌هام به این عکسی که امروز رسیدم که امروز… مثلاً امروز… نه به‌لحاظ دیت و تاریخ ها! یعنی آخرین عکسی که این اواخر گرفتم، اگه NFT نبود، من به اون خروجی می‌خواستم برسم، شاید مثلاً دو- سه سال بعد می‌رسیدم؛ ولی به‌خاطر اون گردش مالی، این‌که من اون کار رو فروختم یه پولی اومد، انگیزه شد، تونستم یه خرجی برای خرج روزمره‌ام رو بدم، در کنارش برم باانگیزهٔ بیش‌تر که خریدار… بشینم وقت بذارم، فکر کنم برم سر وقت پروژه ولی پروژه بعدی رو انجام بدم. و باعث شد که یه دفعه توی کوتاه‌مدت یه رشد خوبی بکنه کارهای خودم و خودم این ارتقاء و این سرعت رشد رو تو کار خودم هم ببینم. NFT از این لحاظ خیلی کمک‌کننده بود.

مصطفی عرفانی: مارکتش رو چی می‌بینی؟ آیا ما… حالا توی ایران و دنیا یه مارکتی بود که براساس یه حالا موج اومده، حالا تو آینده از بین میره، یا موجیه که تازه شروع شده؛ یعنی یه فرهنگ خرید آثاره که حالا هی رشد می‌کنه. نظرت چیه توی این قسمتش؟ این‌که حالا یه موجی که یه بازه‌ای هست، بعد از بین میره؛ یا ما شاهد یه لول‌های دیگه‌ای ازش هستیم.

رضا دریا کناری: خب این سوال یه کم تخصصی‌تر می‌شه و قاعدتاً من تو اون سطح و جایگاه نیستم که نظر کارشناسی و تخصصی بدم. جوابی که من میدم صرفاً از پرسپکتیو خود منه در جایگاه تجربهٔ شخصی و چیزی که من دیدم از این منظره؛ از بالا نمی‌تونم نظر بدم. از جایگاه پرسپکتیو شخصی می‌تونم نظر بدم. چیزی که من دیدم خب طبیعیه. این مارکت، NFT، نزدیک دو ساله، دو سال وخرده‌ایه به‌وجود اومده. اصلاً یه سال و نیم- نزدیک دو سال هم هست هم تو خود ایران هم پا گرفته. و خب یک اتفاق جدیدیه… یک اتفاق نوپایه تو جهان. هم NFT، هم فضای نزدیک به NFT، دنیای متاورس و اون‌ها که تو اون فضا به‌وجود اومد. تو خود دنیا هم الان بهش می‌گن، این مثل یک نوزاده؛ هنوز حتی شیرخواره‌اس؛ هنوز پا نگرفته. و خیلی‌ها تو خود دنیا، هم آرتیست‌ها، هم کریپتوهولدرها و کسایی که دارن تو حوزهٔ کریپتوکارنسی فعالیت می‌کنن، فعلاً دارن رصد می‌کنن؛ دارن می‌بینن خب این داره بزرگ می‌شه، داره کجا میره؟ و به نسبت این دارن بیش… الان یه‌کم بیشتر کشف و شهود این بازاره. حالا این وسط اتفاقی داره می‌افته، آرتیست‌ها دارن کار می‌کنن، کار می‌فروشن. کالکتورها کار می‌خرن. از اون‌ور نمی‌دونم تو اون فضای موازی‌اش، تو متاورس، زمین خریدوفروش می‌شه. به یه سری امیدهایی که در آینده داره رخ میده. تحلیل‌گرها و کسایی که تو این حوزه دارن حرف می‌زنن، یه تصویر روشنی از آیندهٔ این فضا دارن میدن و صحبت‌هایی که من می‌شنوم، همه‌شون می‌گن که دنیا به این سمت میره و این به‌صورت یک موج کوتاه‌مدت و بازه‌ای نیست. و این ادامه داره و حتی خیلی از صنعت‌های دیگر رو، حتی فضاهای دیگه رو تحت‌الشعاع خودش قرار می‌ده؛ از خود رمز ارز و کریپتوکارنسی بگیر تا متاورس و NFT و همهٔ این‌ها داره هی بزرگ می‌شه، چیزهای موازی کنارش به‌وجود میاد. و… ولی خب به‌خاطر مثلاً یه‌سری مسائل اقتصادی- سیاسی که حالا تو دنیا رخ داده، بعضاً باعث یه اوج و فرودهایی شده. به فرض خب اوایلش که شروع شده بود، انگار شبیه یه هیجانی بود که یه‌دفعه خریدوفروش یه حجم بالایی داشت رخ می‌داد و توی رقم‌های بالایی. یعنی حتی من کارهای اولیه‌ام هم رقمشون خیلی بالاتر از چیزی بود که الان امروز دارم می‌فروشم؛ ولی یک‌دفعه بعد یه مدت انگار شروع کرد استیبل شدن. از اون‌ور خب به‌هرحال جنگ اوکراین هم بی‌تأثیر نبود توی این ماجرا و یه‌کم باعث شد که کریپتوکارنسی ریزش بکنه. ارزش اتریم که حالا پلتفرم اصلیه که حالا NFT بیاد روش خرید و فروش می‌شه و حتی تزوس یا BNB خیلی افت ارزش پیدا کرد. خب یه کم باعث شد که مردم و اون افراد، کالکتورها مخصوصاً اون‌هایی که کریپتو دستشونه و اتریم نگه می‌دارن، یه باخت مالی زیادی داشتن؛ طبیعتاً تو خریدوفروششون با احتیاط بیشتری میرن. دیگه به همون راحتی که قبلاً می‌خریدن، اورت خرج نمی‌کنن؛ محتاط‌تر میرن جلو. ‌هم‌زمان باهاش چون تو همون موجش سروصدا کرد، یه حجم زیادی آرتیست و… حالا همه هم آرتیست نیستن، بعضی‌ها صرفاً تولیدکنندهٔ اثر NFTان. حالا مثلاً NFT کرییتور (creator) هم بهشون می‌گن؛ آرتیست نمی‌گن. که کارهای حالا ادیشنی تولید می‌کنن. خیلی… یه موج زیادی هم از اون‌ها اومد؛ یه دفعه یعنی عرضه… عرضه یعنی یه دفعه خیلی رفت بالا؛ عرضه خیلی بیش‌تر از تقاضا شد. قبلاً تقریباً مساوی بود. این موجه که سروصدا کرد، یه حجم زیادی عرضه‌کننده اومد که حالا کالکتورها کلی چیز داشتن… کلی گزینه داشتن برای خرید. قبلاً مثلاً شاید ده‌تا عکاس مثلاً پرتره تو اون فضا داشت فعالیت می‌کرد؛ بعد یه دفعه ظرف چند ماه این ده‌تا شد مثلاً ۱۵۰تا. خب یه دفعه… مقابل ۱۵۰تا گزینه قرار گرفت، بعد از اونور خودبه‌خود باعث شد که فضای رقابتی به‌وجود بیاد؛ قیمت‌ها تعدیل بشه. من مجبور شدم ببینم… دارم می‌بینم که آقا فلان عکاس مطرح یا فلان عکاس مثلاً پرتره به اون خوبی، مثلاً روسه، اون یکی ژاپنیه، اون یکی آلمانیه، قیمتش رو این گذاشته؛ طبیعتاً من باید قیمتم رو جوری بذارم که کالکتور رغبت کنه از من بخره؛ یا نگه که اون عکاس مطرح‌تر یا مثلاً کار قوی‌تر داره از تو… این قیمت گذاشته، تو داری از اون بالاتر می‌ذاری. خب من چرا باید بیام از تو بخرم، و طبیعتش این باعث شد که یک کوچولو مجموع این عرضه- تقاضا، همزمانی‌اش با یه مثلاً جنگ و اتفاقات سیاسی تو دنیا، ریزش ارزش کریپتوکارنسی، یه کم راکدش کرد. خب حالا صحبت می‌شه، الان راکده چه‌کار کنیم، چی نشه. یا توی این رکود یه بخش‌هایی اون‌هایی که از هیجان اومده بودن فقط یه کاری انجام بدن، یه چهار دلا… ده دلار- ۱۰۰ دلار دربیارن بی‌خیال بشن، برن، این‌ها ریزش پیدا می‌کنن. ولی خب اون آرتیست‌ها که یه‌کم قدمت کارشون بیشتره، یا رقم‌هاشون بالاتره بمونن. در دنیا الان خیلی آن‌چنانی نیستش که همه بیفتن سمتش مخصوصاً آرتیست‌هایی که کارهای قابل‌ملاحظه‌ای دارن، کارهای ارزشمندی دارن؛ اون‌ها درآمد مالی‌شون از فروش آثارشون یا حتی از فروش کارهای بیزینسی‌شون تو زندگی روزمره‌شون اون‌قدری هستش که… یعنی اون‌قدر بالا هست چون درآمدش ممکنه به یورو باشه یا حالا هر ارز دیگه‌ای که توی کشور خودشون هست، اون‌قدر خوب هستش که مثلاً درآمد NFT براش معادل مثلاً این‌جوری که یه آب‌باریکه‌اس یا نهایتش معادل همون پروژه که الان داره انجام می‌ده، نقد داره واسم با ارز… با پول رایج کشور خودش داره انجام می‌ده. خیلی از اون‌ها که خب رغبت نمی‌کنن بیان؛ اون‌جوری که خب من نهایتش می‌خوام در ماه از این اگه خیلی فعالیت کنم مثلاً هزار دلار دربیارم. خب من درآمدم در ماه مثلاً سه- چهار هزار دلاره؛ لنگ اون هزار دلار نیستم؛ خیلی نمیام. ولی این‌هایی که یه‌کم سطح متوسط‌تر هستن و فضای بازار بیرون خیلی هنوز بستر رو براشون فراهم نکرده و اون‌قدر بهشون فضا برای عرضه نداده، NFT داره اینجا خیلی‌خوب این پتانسیل رو برای اون‌ها به‌وجود میاره. یا افرادی هستن که توی کشورهایی مثل ایران، یا کشورهای ضعیف‌تری هستن که به‌لحاظ اقتصادی و به‌لحاظ مالی، ارزش پولشون در مقابل با ارزش رمزارزها، ارزش ارزهای رایج دنیا خیلی ضعیفه. خب اون آدم قاعدتاً NFT براش یه گزینهٔ خوبیه چون حتی اگه یه عکاسی هم اینجا داره خوب درمیاره، در مقابل دلار می‌بینه که شاید خیلی‌خوب درآمد آن‌چنانی نباشه؛ نهایت اینکه می‌گه من دارم خوب درمیارم ولی تبدیل به دلار کنی، می‌بینی مثلاً می‌شه هزار دلار. خب از این‌ور اگه تو NFT خوب کار کنه، ممکنه مثل پونصد تا هزار دلار در ماه یا در دو ماه بهش بده؛ این رقم معادل مثلاً حقوق یه ماهش یا نصفشه؛ اونقدری هستش که قلقلکش بده، تحریکش کنه که بیاد تو این عرصه فعالیت کنه. و من خودم اصلاً به شخصه یه ذره که واردش شدم و به یه درآمدزایی رسیدم، دونه دونه از بچه‌ها و دوستان و اطرافیان که قاعدتاً می‌بینیم که عکاس‌ها… خب تو چنین فضا و مارکتی خب همه‌شون ضعیف هستن و توانایی اقتصادی بالایی ندارن، سعی کردم همه‌اش دست همه رو بگیرم، بکشم بیارم داخل. بگم بیا این‌جا فعالیت کن، یه‌ذره بهتر می‌شه. حالا اون رو داری، این هم داری؛ این هم می‌تونه کمک‌کننده باشه. ولی خب در آینده ممکنه حتی بهتر بشه. ولی خیلی نمی‌تونم پرسپکتیو خیلی بلندی بدم؛ با توجه به شنیده‌هام و چیزی که حس می‌کنم داره رخ می‌ده، این بلندمدت خواهد بود. ولی حالا میزان خریدوفروش و نوع چیزی که کالک… سلیقهٔ کالکتورها در طول این روال این دنیای NFT که به‌وجود اومده، ممکنه تغییر پیدا کنه. قاعدتاً اوون‌هایی که در فضای NFT هستن، احتمالاً دیدن که اون اوایل و حتی الان یه‌سری کارهایی توی NFT داره خریدوفروش می‌شه که… حالا به‌عنوان حتی آرت داره خریدوفروش می‌شه که خیلی ساده است یا خیلی پیش‌پاافتاده‌اس. شاید تو دنیا کسی اون‌ها رو اصلاً دارای ارزش ندونه؛ ولی وقتی اون تبدیل شده به NFT یه دفعه یه رقم‌های خیلی بالایی فروش رفته که یه‌دفعه نظر خیلی‌ها رو جلب کرده به خودش که این چرا این‌قدر… مثلاً یک اتریم، دو اتریم فروش بره یا حتی نیم اتریم؟ این هیچ این‌قدر… شبیه شاید اتودهای یه دانشجو، هنرجوئه؛ حتی به پختگی هم نرسیده. اصلاً معلومه این اتوده؛ حالا چه نقاشی دیجیتالش باشه؛ چه عکاسی‌اش باشه. چه حالا نقاشی فیزیکال حتی؛ حالا عکس می‌گیرن ازش، فایلش رو می‌فروشن. ولی خب شاید از اون‌ور هم ما تو NFT داریم خب کالکتورها… کالکتورهای آرت نیستن. آرت رو خیلی نمی‌شناسن. بعضی‌ها تعدادی‌شون آرت کالکتورن؛ تعدادی‌شون صرفاً کریپتوهولدرن؛ آدم‌های سرمایه‌داری‌ان که کارشون رمزارزه و تو ولت‌شون (wallet) رقم‌های هنگفتی رمزارزه که حالا مثلاً حالا با توجه به سیاست اقتصادی‌شون، تصمیم گرفتن که حالا این‌قدر… مثلاً بیست‌درصد از سرمایه‌شون رو بیان تو مثلاً NFT سرمایه‌گذاری کنن. یه سری کار بخرن تو NFT یه‌دفعه یه درصد دیگه‌اش رو می‌برن تو متاورس مثلاً زمین می‌خرن، ماباقی‌اش هم تو خود بورس و فضای کریپتو دارن باهاش بازی می‌کنن. خب اون طبیعتاً اون آدم شناختی از آرت نداره. وارد بازار NFT می‌شه، می‌بینه که انگار این رایجه. یا مشاورش میگه این رو بخر. اون اصلاً نمی‌دونه چیه؛ ممکنه حتی اون ت… پولش رو می‌ده، اون رو می‌خره و اون به اون خریدوفروش می‌شه. البته منکر نیستم؛‌ یه بخش‌هایی ما توی فضای NFT داریم که خب ظاهرش… ظاهر آرت‌گونه‌ای نداره ولی یک شرکت پشتشه و بسیار هدفمنده. یه رودمپ دارن، یه سیاست دارن، و اون صرفاً اون اثری که داریم می‌بینیم، اون تصویر از یه مثلاً ممکنه یه عکسی باشه که خیلی جذاب نباشه، اون صرفاً یک عکس ظاهریه؛ اون یک عقبهٔ پشتوانهٔ خیلی قوی داره، انگار یک صرفاً یک بلیطه؛ یا یک تمبره، یا یک اسکناسه که چاپ کرده. ممکنه طراحی اون اسکناس اون تمبر، یا اون بلیط خوشگل نباشه، ولی اون بلیط باشه، به خودش در ذاتش یه ارزش خیلی والایی داره که به‌خاطر اون تیمی بزرگی که پشتشن تونستن اون کار رو بکنن، بهش اون ارزش رو بدن. و اون اثری که از اون خریداری‌شده مثل مشروعش همون ایب‌ها[۱:۱۶:۲۸] یا اون میمون‌ها هستن، اون اصلاً به‌خاطر اون شکل الستریشن سادهٔ میمون نبوده؛ اون به‌خاطر بک‌گراند اون… بک‌اند قوی داره که یه تیمی نشسته روش کار کرده و تونستن اون رو دارای ارزش کنن. از طریق *[۱:۱۶:۴۶] تو امکاناتی که دادن به اون و کسانی که مثل اون‌ها خریدن، اصلاً با چه سیاستی بیان وارد بشن. ولی خب تو NFT چندین حوزه هستن که کار می‌کنن دیگه. حالا مثلاً من یه ذره از فضای آرتش خارج شدم. صرفاً آرت خرید و فروش نمی‌شه. مثلاً کارهایی هستن مثل ادیشن‌ها که جنبهٔ اقتصادی دارن. کارهای دیگه هست… کارهایی هستن که جنبهٔ گیمینگ دارن. اصلاً تو گیم‌ها استفاده میشه و گیمرها میان اون رو خریدوفروش می‌کنن. شاید رخ و جذابیت بصری نداشته باشند شما ببینید. فقط یه سری‌ها هستن که صرفاً به‌خاطر آرتش داره خریدوفروش می‌شه. حالا تو این فضای آرت یه ذره به این شکل هستش دیگه. بالا- پایین بوده، کارهای بد و ضعیف هم خیلی خریدوفروش شده و دیدم که این اتفاق افتاده، خود کالکتورها کلی کار خریدن، بعداً پشیمون شدن دیدن که مثلاً ما کار خریدیم از آرتیسته، این یارو مثلاً ده‌تا کار فروخته، بعد دیگه رفته برای خودش؛ بی‌خیال شده. خب این دیگه آرتیسته اصلاً معلوم نیست، کجا رفت و بی‌خیال شد و این‌ها به تبعش چون دیگه فعالیت‌هاش… از ادامهٔ فعالیت دست کشیده، اون کارها و اثرهای NFT که اون کانکت هست، پایین اومده؛ ارزش خودش رو از دست داده. به این شکل. حالا اگه جایی جواب رو ندادم، می‌خوای دوباره….

مصطفی عرفانی: نه. خوب بودش. این خوب بود. حالا باید ببینیم تو آینده چه اتفاقی واسش می‌افته؛ که آینده مشخص می‌کنه که این جایگاهش چیه. ولی من اصلاً کلاً حسم خوبه. حالا این‌که تو می‌گی یه زمانی اول‌هاش خیلی هیجانی اتفاق افتاد، الان داره به یه بلوغی می‌رسی، من هم نظرم هم نظرم همینه که توی آینده این NFTها به یه بلوغی می‌رسن که کارها براساس یه سری معیارها قیمت‌گذاری و خرید و فروش می‌شن و هنرمند جایگاهش توش مطرح‌تر می‌شه؛ کار مطرح‌تر می‌شه. سابقهٔ اون مشخص به نظر من توی آینده مهم‌تره توی قیمت‌گذاری‌هاش و مصرفش. یعنی ما الان NFTهایی داری خریداری می‌شه که حالا می‌گن توی متاورس می‌تونه طرف توی ویلاش نصب کنه و می‌تونه حالا توی یه  بذار توی اون محیط مجازی. باید ببینیم توی آینده این کاربردهایی که واسهٔ این NFTها ایجاد می‌شه، باعث این می‌شه که ارزش‌گذاری هم براساس آن صورت بگیره. و میگم؛ باید ببینیم توی آینده چه اتفاقی می‌افته. من سوال‌هام تا این‌جا تموم شدش. اگه مورد دیگه‌ای هستش که می‌خوای بهش بپردازی، بفرمایید.

رضا دریا کناری: نه. من اوکیه. یعنی هر چیزی که فکر می‌کنم لازم بود، در جواب سؤال‌ها میان، همه رو گفتم. درجا به سؤال‌ها گفتم دیگه. بیشتر از این دیگه زیاده‌گویی.

مصطفی عرفانی: دستتون درد نکنه اومدی.

رضا دریا کناری: خواهش می‌کنم.

مصطفی عرفانی: دعوت من رو پذیرفتی. و میزبان امروزمون هم که استودیو فردا بودش؛ از اون‌ها هم سپاس‌گزاریم که این محیط را در اختیار ما قرار دادن. ممنون از تو که تشریف آوردی.

رضا دریا کناری: خواهش می‌کنم. ممنون از شما که قابل دونستید و دعوت کردین و  ممنون.

مصطفی عرفانی: متشکرم ازت. مرسی. خدانگهدارت.

رضا دریا کناری: خواهش می‌کنم. سلامت باشین. قربان شما. خداحافظ.

مصطفی عرفانی: خداحافظ.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *